اشعار ولادت حضرت زینب

میلاد حضرت زینب,اشعار میلاد حضرت زینب,مدح ولادت حضرت زینب,شعر ولادت حضرت زینب,متن مولودی ولادت حضرت زینب,اشعار ولادت حضرت زینب سازگار,شعر در باره حضرت زینب,شعر کوتاه میلاد حضرت زینب,اشعار میلاد حضرت زینب برقعی,شعر ترکی میلاد حضرت زینب,شعر کودکانه میلاد حضرت زینب
اشعار ولادت حضرت زینب

https://www.yeknet.ir/sites/default/files/media/image/veladat-hazrat-zeinab-.jpg

یک نت ـ اشعار ولادت حضرت زینب

مجتبی شکریان

گوش کن از دل افلاک خبر می آید

به سرِ اهل زمین دُرّ و گهر می آید

چه خبر هست؟ فرشته چقدر می آید

سوره صبر در آغوش سحر می آید

شد اجابت ز خدا باز دعای حیدر

فاطمه دختری آورده برای حیدر

دختری آمده تا همدم مادر باشد

دختری آمده تا حیدر حیدر باشد

خواهری آمده عشق دو برادر باشد

گوییا آمده یک برهه پیمبر باشد

عصمت و عفت و تقواش همه مادری است

به خداوند قسم لایق پیغمبری است

فاطمه محو گل روی درخشانش بود

مرتضی زمزمه میکرد و غزلخوانت بود

گرم بوسیدن پیشانی و چشمانت بود

احمد آنروز چه می دید که گریانت بود

احمد آنروز تجلی رسالت را دید

یا که ظرفیت تحویل امامت را دید؟

قلمی نیست که املا کند اوصاف تو را

دهنی نیست که انشاء کند الطاف تو را

یا که توصیف کند وسعت انصاف تو را

یا که تشریح کند قلهء اهداف تو را

عقل عاجز شد و از درک وجودت شد مات

به گل روی بهشتی تو بانو  صلوات

بعد زهرا احدی مثل تو اکرام نشد

زنی اینگونه پیام آور اسلام نشد

طائر عقل کسی مَحرَمِ این بام نشد

دست در دست شدی گریه ات آرام نشد

دیدی از دور و برت عطر کسی می آید

مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید

چشم بر  هم زدی و عشق مجسم آمد

بَه که بالای سرت خیر دو عالم آمد

اشک از گوشهء چشم همه آن دم آمد

کودکی سوی تو با دیدهء پر نَم آمد

گفت خوش آمدی ای نور دو عینم زینب

کمی آرام عزیزم که حسینم زینب

بانوی مُلک وجودی و وجودت خیر است

قلب تو وقف حسین است و جدا از غیر است

پیش تو عشق حسین ،اصل سلوک و سِیر است

سِیر تو کرب و بلا، کوفه و شام و دِیر است

آمدی تا که بفهمیم خدا یعنی چه

صابره بودن در کرب و بلا یعنی چه

ای که در عشق حسینی به دو عالم عَلَمی

کعبهء عشق برادر شدی و محترمی

مریم از جام حیای تو چشیده است نمی

نائب فاطمه، صدیقهء ثابت قدمی

کوفه و شام اسیر دَمِ زهرایی توست

مات و مبهوت سخنرانیِ مولایی توست

جای امثال شما در کُره خاکی نیست

چون زمین قابل این گوهر افلاکی نیست

گفتی ای درد بیا از تو مرا باکی نیست

داغها دیده ای اما لب تو شاکی نیست

چه عبارات عجیبی روی آن تَل گفتی

پیش آن پیکر صد چاک تَقَبَّل گفتی

آمدی جلوه کنی نام علی زنده شود

زن ندیده است کسی مثل تو رزمنده شود

در دل جهل زمان شمسهء تابنده شود

با زبان وقت بیان خنجر بُرّنده شود

روی نی گفت برادر همه جا در هر راه

طَیِّب الله به غوغای تو ماشاءالله

ای تمنای دل خون خدا یا زینب

در تو دیدند همه فاطمه را یا زینب

مرحمت کن به منِ بی سر و پا یا زینب

نشوم از سرِ کوی تو جدا یا زینب

نظری کن که در این خانه بمانم یک عمر

تا نفس هست فقط از تو بخوانم یک عمر

اشعار ولادت حضرت زینب

رضا رسول زاده

با درد آمَدیم و به دُنبالِ مَرهَمیم

کیسه به دوشِ کوچه ی این نَسلِ آدَمیم

ما را نوشته اند گِدایانِ اَهلِ بِیت

پس بی دلیل نیست که سُلطانِ عالَمیم

از لُطفِ مادری ست به ما راه داده اند

صَدشُکر دورِ سُفره ی مِهری فَراهَمیم

شیرینیِ مُحَبَّتِشان را چِشیده ایم

با اِذنِ فاطمه شُده سَلمان و مَحرَمیم

اینجا به یک نَفَس همه عیسی شَوَند و ما

عُمری نَفَس نَفَس زَده مُحتاجِ آن دَمیم

بِیتِ عَلی ست چِشمه ی تَسبیحِ داوَری

با این سَرا بِهِشت نَدارد بَرابَری

با جِلوه ی مُحَوِّلَ الاَحوالِ دیگری

امروز داشت بِیتِ عَلی حالِ دیگری

حالِ فِرِشته های خُداوند دیدنی ست

مَستانه می زنند پَر و بالِ دیگری

زَهرا؟ عَلی؟ نَبی؟ نه... خُدا نامِ او نَهاد

زِینب گرفت نام، به اِجلالِ دیگری

حَتّی به دیدنِ حَسَن اَشکَش اِدامه داشت

اِنگار چَشمِ اوست به دُنبالِ دیگری

تا گودیِ گَلوی حُسین را نِگاه کرد

پَر زَد دِلَش به مَنظرِ گودالِ دیگری

آیاتِ عاشقی ست که اِلهام می شود

با دیدنِ حُسینِ خود آرام می شود

مَعشوق و عاشِقند کُنون روبروی هم

هر دو شُدند مَستِ شَراب از سبوی هم

گنجینه های عَرش، سرازیر شد به خاک

تا وا شدند چَشمِ دو دلبر به روی هم

از دو بدن عُروج به یک روح می کنند

وقتی که می کِشند نَفَس از گَلوی هم

لَبخند می زنند، ولی گِریه می کنند

از حال می روند دَمادَم زِ بوی هم

باشند زیرِ سایه ی هَم تا که زِنده اند

دارند هَر دو دَر سَرِشان آرزوی هم

ما اِبتدا زِ کوثر و زَمزَم وُضو کنیم

از زِینب و حُسین، سِپَس گُفتگو کنیم

طوفان، ظهورِ زُلفِ پریشانِ زینب است

دریا، نَمادِ قَلبِ خُروشانِ زینب است

تاریخ و صَفحه های طَلاکوبِ آن هنوز

بَرجسته از دِرخششِ دورانِ زینب است

امروز اگر قیامِ حسینی نتیجه داد

مدیونِ خُطبه های درخشانِ زینب است

با صَبرِ او سِپاهِ مُخالف اَسیر شد

اَیّوب نیز واله و حِیرانِ زینب است

نامَش به دستِ مالکِ دوزَخ نِمی رسد

آن کَس که جُزوِ خِیلِ مُحِبّانِ زینب است

ما دوستدارِ زینبِ کُبرایِ حیدریم

ما خاکِ پایِ دُخترِ زَهرایِ حیدریم

بالَش شکست اگر، پَرِ خود را نگاه داشت

بالاتر از همه سَرِ خود را نگاه داشت

او هرچه غَم کشید نیُفتاد بَر زمین

تا نهضتِ بَرادرِ خود را نگاه داشت

چادُر به سَر، نِقاب به رُخ، تا زمانِ مَرگ

اِرثیه های مادَرِ خود را نگاه داشت

نامَحرمی نگاه به سویَش نِمی کند

هر بانویی که سَنگرِ خود را نگاه داشت

زینب همان کَسی ست که مانندِ فاطمه

آتش گرفت و مَعجرِ خود را نگاه داشت

بر دستِ غیر، رشته ی مَعجر نداده است

تا سوختن به پای حِجاب ایستاده است

ذکرِ عَلَی الدَّوامِ تو غیر از حسین نیست

سَر رشته ی کَلامِ تو غیر از حسین نیست

پیوند خورده اند به هم "زینب و حسین"

پس هم ردیفِ نامِ تو غیر از حسین نیست

حَتّی بهشت هم به همین نور روشن است

خورشیدِ روی بامِ تو غیر از حسین نیست

با نامِ دلبرت سُخَن آغاز می کنی

هَر صُبح، اَلسَّلامِ تو غیر از حسین نیست

از کربلا به کوفه و از کوفه تا به شام

در خُطبه ها پیامِ تو غیر از حسین نیست

دین جان گرفته است، به ایمانِ تو فقط

تکمیل شد، به موی پریشانِ تو فقط

عصمت تَنیده اَست به تارِ نِقابِ تو

عِفَّت بَها گرفته است زِ پودِ حجابِ تو

برداشتی، گذاشت زَمین هَرچه فاطمه

مانندِ مادرت شُده رنگ و لِعابِ تو

حفظِ قیامِ کرب و بلا با تو بود و بَس

اسلام بیمه شُد به تو و اِنقلابِ تو

حَتّی خیالِ هَمسُخَنی با تو کَس نَداشت

با بودنِ بَرادرِ عالیجِنابِ تو

وقتِ سَفَر غُرورِ تو بی پاسِبان نبود

عَبّاس بوده تا که بِگیرَد رِکابِ تو

یک روز هم رِسید که تو باوَرَت نبود

مَحرَم نَبود دورِ تو، آب آوَرَت نبود

 

اشعار ولادت حضرت زینب

مصطفی محمدی

بر یمن قدوم بنت حیـدر صلوات

بر نـائبـه ی حضرت مـادر صلوات

لبخنـد به لبهـای حسین است و حسن

خوشنودی قلب دو بـرادر صلوات

اشعار ولادت حضرت زینب

حسن لطفی

آستان دیدیم و پیشانی شدیم

آسمان دیدیم و بارانی شدیم

عشق آمد باز طوفانی شدیم

بعد از این عمان سامانی شدیم

نوبتِ گنجینه الاسرار شد

حرفِ زینب شد علی تکرار شد

باز شورِ موجِ این دریا علیست

باز جانِ این مسمط‌ها علیست

تا تپیدن‌های دلها یا علیست

حرفِ اول حرفِ آخر با علیست

مرتضی امشب سلامش زینب است

فاطمه اینبار نامش زینب است

ناگهان جانِ جهان را دیده‌ای

رویِ دستی آسمان را دیده‌ای

بی کران در بی کران را دیده‌ای

چار دریا تو امان را دیده‌ای

گرچه این خانه پُر از نیلوفر است

دختر اما باز چیزِ دیگر است

در تنزل حق تعالی زینب است

این خدایم نیست اما زینب است

این حسین است این حسن یا زینب است

تا علی زهراست زهرا زینب است

آمد و جامِ خدا بر لب رسید

اولین و آخرین زینب رسید

کیست زینب کیست این مرد آفرین

کیست زینب یک تنه فتح المبین

"زن مگو خاکِ درش نقش جبین

زن مگو دست خدا در آستین"

زن اگر این است مردی چیست چیست

"فاطمه داند که زینب کیست کیست"

کیست این خورشیدِ فردای حسین

ما رات الّاجمیلای حسین

عین و شین و قاف در حایِ حسین

آمده تا پُر کند جای حسین

اینکه زیرِ شهپرش عباس بود

پله‌های منبرش عباس بود

کیست این روح شکوه ذوالفقار

کیست معنیِ علی در کارزار

کیست او "بِنتُ‌الجلال اُخت الوقار"

کیست او باید بگوید سازگار:

"ای که در تصویرِ انسان زیستی

کیستی تو کیستی تو کیستی"

از نجف گفتیم مدهوش تو بود

از عَلَم گفتیم بر دوش تو بود

از حرم گفتیم آغوشِ تو بود

از دلت گفتیم در جوشِ تو بود

گرچه در ابعاد عالم گفته‌ایم

هرچه گفتیم از شما کم گفته‌ایم

آفرید از دل تو را از جان تو را

ریخت حق در قالبِ انسان تو را

قبله وقتی هست سرگردان تو را

سجده باید کرد هر دوران تو را

تو خودت بِیتُ الحرامی کم که نیست

عمه جانِ نُه امامی کم که نیست

کعبه‌ی شش گوشه  شش در داشتی

خوش بحالت شش برادر داشتی

از محبت شش برابر داشتی

چار پَر اما دو شهپر داشتی

نوری و عالم نمی‌بیند تو را

چشم نامحرم نمی‌بیند تو را

هیچ کس اینگونه حیدر را ندید

در حجاب حق پیمبر را ندید

بر جحاز ناقه منبر را ندید

زیر پایی کاخِ کافر را ندید

هیچ کس اینگونه سرداری نکرد

هیچ کس اینسان جگرداری نکرد

کربلا برشانه‌هایت بود و دید

شاهد پروانه‌هایت بود و دید

خیمه‌ها گُلخانه‌هایت بود و دید

نوبتِ دُردانه‌هایت بود و دید

بی حسینت زود پیرت کرده‌اند

ریسمانها دست گیرت کرده‌اند

آه ای دل از پریشانی بخوان

روضه‌ای از آنچه می‌خوانی بخوان

از وداعی سخت بارانی بخون

اندکی عمان سامانی بخوان

گرچه عمان منزوی شد روضه شد

این مسمط مثنوی شد روضه شد

"خواهرش بر سینه و بر سر زنان

رفت تا گیرد برادر را عنان

سیلِ اشکش بست بر وِى راه را

دودِ آهش کرد حیران شاه را

در قفاى شاه رفتى هر زمان

بانگ مَهلاً مهلااش بر آسمان

کاى سوار سرگران کم کن شتاب

جان من لَختى سبک تر زن رکاب

تا ببوسم آن رخ دلجوى تو

تا بـبویم آن شکنج موى تو

شه سراپا گرمِ شوق و مست ناز

گوشه چشمى بدان سو کرد باز

دید مشکین مویى از جنس زنان

بر فلک دستى و دستى بر عنان

پس زِ جان بر خواهر استقبال کرد

تا رُخَش بوسد الف را دال کرد

همچو جانِ خود در آغوشش کشید

این سخن آهسته در گوشش کشید

کای عِنانگیرِ من آیا زینبی؟

یا که آهِ دردمندان در شبی؟

پیش پای شوق زنجیری مکن

راه عشق است این عِنان گیری مکن

با تو هستم جان خواهر همسفر

تو به پا این راه کوبی من به سر

خانه سوزان را تو صاحبخانه باش

 با زنان در همرهی مردانه باش

جان خواهر در غمم زاری مکن

 با صدا بهرم عزاداری مکن

معجر از سر پرده از رُخ وا مکن

 آفتاب و ماه را رسوا مکن"

اشعار ولادت حضرت زینب

علیرضا خاکساری

از "غلام"خانه اش "مولا" اگر یادی کند

از محالات است "بنده" میل آزادی کند

از "خرابات" است چیزی به رعیت میدهند

حیف از آن که مستمندی قصد "آبادی" کند

رونق سائل یقینا در سماجت کردن است

سائل درمانده حق دارد که فریادی کند

دست خالی را کریمان بیشتر پر میکنند

شکرِ حق ، سائل از این لطف خدادادی کند

به خودش رنگ خزان هرگز نبیند هرکسی

در بهار زندگانی رو به این وادی کند

شیعه باید با غم آل عبا غمگین شود

با سرور و شادی این خاندان شادی کند

شیعه ی زهرا و حیدر بهترینِ امت اند

زینبیون باز هم جشن ولادت دعوت اند

وعده ی کوثر خدا از عرش اعلی داده است

زینب کبری که نه ، زهرا به زهرا داده است

فاطمه سرتابه پا و فاطمه پا تا به سر

راضیه ، مرضیه ، هانیه و حورا داده است

مادری را دختری پرهیزکار و مؤمنه

مادری را دختری در اوج تقوا داده است

هم نفس، هم راه، هم دل، هم نشین و هم زبان

به علی مرتضی ام ابیها داده است

مادر عیسی کجایی !؟ ؛ به علی و فاطمه

حضرت حق مریمی با دو مسیحا داده است

آسمان از برکتش بار دگر جانی گرفت

با غبار مقدمش رونق به دنیا داده است

زین اب خواندش خدا بین تمام دختران

نام زینب زینتی بر نام بابا داده است

گاه میگوید حسین و گاه میگوید حسن

یعنی از بدو تولد دل به آنها داده است

زانوی هرکس در این دنیا رکاب او نشد

پس قدمگاهش عجب شأنی به سقا داده است

در دم و در بازدم هایش برکت جاری است

بانویی که روزی یک عمر ما را داده است

سالها در سایه ی الطاف او آسوده ایم

ریزه خوار عمه ی سادات زینب بوده ایم

به پدر باشد همیشه دختران تاج سر اند

از برادرها بپرسی بی قرار خواهر اند

گرچه همواره پسر باشد عصای دست لیک

اکثر اوقات دخترها وزیر مادر اند

در مقام و شأن و ارج و قرب  این مولود بس

ناز این دردانه را زهرا و حیدر می خرند

تا که صورت را به پای او متبرک کنند

دسته دسته انبیا و اولیا پشت در اند

چشم بر روی کسی غیر حسین اش وا نکرد

بسکه این خواهر برادر عاشق یکدیگر اند

این عقیله جای خود ذریه اش هم مثل او

در کرامت فاطمه و در شجاعت حیدر اند

بچه های او ره صد ساله را طی کرده اند

بچه هایش شافعی از شافعان محشر اند

زیر پایش را پیمبر زاده ها جارو کشند

خادمینش یک سر و گردن ز ما بالاتر اند

مثل او شاه نجف دیگر ندارد دختری

"قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری "

مدح او را با غزل با مثنوی باید سرود

نذر او صد مثنوی معنوی باید سرود

بهترین ها را همیشه " بهترینها "لایق اند

بهتر از سعدی و شمس و مولوی باید سرود

شاه بیت آفرینش دختر شیر خداست

در رثایش مصرعی اما قوی باید سرود

از نیاز دنیوی که بی نیازم کرده است

پس به شوق هدیه های اخروی باید سرود

"کربلا خواهی اگر از زینب کبری بگیر"

این غزل را پشت مرز خسروی باید سرود

 در تمام عمر تسلیم ولایت بوده است

دفتری از این "شکوه پیروی" باید سرود

چادران مادر ما انقلابی زینبی ست

سال ها از فتنه های پهلوی باید سرود

از غروب سرخ عاشورا که روزی بگذریم

از طلوع سبز صبح مهدوی باید سرود

اردبیل اهلینده وار آیری ارادت زینبه

شعر را شیوا به سبک "منزوی" باید سرود

"ان که با عشق حسینی گشته همدم زینب است

 ان که با سرّ شهادت بوده محرم زینب است

مدعی هرگز مزن بیهوده لاف عاشقی

این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است"

لطف بسیارش گدای آستانم می کند

دست اعجازش سلیمان زمانم می کند

با تولا با تبرا این دو بال عاشقی

شور عشق اش رهسپار آسمانم می کند

"عشق بیماری است یک بیماری فوق جنون"

عاقبت رسوای نزد این و آن ام می کند

عشق گاهی یک چمدان دل شده سوی حرم

عشق کم کم عاشقی بی خانمان ام می کند

عشق سر بندی به پیشانی من می بندد و...

شب به شب در زینبیه دیده بانم می کند

بی گمان مویی که من با عشق او کردم سپید

میرسد روزی که در محشر جوانم می کند

عشق من را حنجره ای کربلایی میدهد

عشق روزی صادق آهنگران ام می کند

عشق من را مینشاند بر فراز منبر و ...

شصت و نه شب نذر زینب روضه خوان ام می کند

کربلا با چشم خود دیده است زینب پیر شد

غصه ی قد کمان آخر کمانم می کند

هر دل آشفته ای که غرق در تاب و تب است

بی قرار روضه ی بی مادری زینب است
 

اشعار ولادت حضرت زینب

حسن لطفی

بنویسید خداوند و پس از آن زینب

بنویسید علی در دلِ میدان : زینب

بنویسید که زهراست در ایمان زینب

بنویسید حسن بعد حسن جان زینب

بنویسید حسین است بقرآن زینب

بنویسید که ای جان سَنَ قربان زینب

نام تو می‌برم و کرببلا برخیزد

شیرزن می‌رسی و شیر خدا برخیزد

چه قیامی بشود فاطمه تا برخیزد

حق بده عرش اگر پیشِ شما برخیزد

گِرد گردِ کرمت دست دعا برخیزد

سلطنت کُن به همه دخترِ سلطان زینب

نعره تو هیمنه تو خطبه‌یِ بنیان کَن تو

رعد تو صاعقه تو معنی سوزاندن تو

برق تو تیغ تو و فاتحه‌ی دشمن تو

مَرد تو کوه تو و حیدرِ بی جوشن تو

شمع تو آینه تو گریه‌ی بی شیون تو

بنویسید فقط هیبتِ طوفان زینب

تو قدم می‌زنی انگار عَلَم می‌کوبند

پشتِ تو اکبر و عباس قدم می‌کوبند

کاخها را به سرِ آلِ ستم می‌کوبند

کوفه تا شام همه بر سرِ هم می‌کوبند

بیرقِ کیست که بر اوجِ حرم می‌کوبند

کوفه تا شام کُنَد یک تنه ویران زینب

کاش می‌شد که فقط از تو فقط بنویسم

با تبِ عشقِ تو تا آخرِ خط بنویسم

زورَقی باشم و از جذبه‌یِ شط بنویسم

من که باشم بنویسم که غلط بنویسم

باید از شورِ شهیدِ حرمت بنویسم

می‌نویسم که تویی شمعِ شهیدان زینب

غرق در دود زمین بود که بارانی شد

باز شد بابِ شهادت حرمت بانی شد

سپرِ تو ، نه فقط سینه‌ی ایرانی شد

مرد این جاده رزمنده‌ی افغانی شد

هرکه شد جَلدِ حریم تو سلیمانی شد

تشنه بودیم و شدی ریزشِ باران زینب

آمدی تا که به خورشید بخوانی ما را

آمدی تا به حُسینت برسانی ما را

دستِ ما گیری و تا او بکشانی ما را

چادرت را بتکانی بتکانی ما را

چو غباریم به صحنت بنشانی مارا

گریه داریم بخوان یادِ عزیزان زینب

آه گفتی که نیایید تنش را نبرید

مادرم می‌نگرد پیرهنش را نبرید

نیزه ها صبر کنید و بدنش را نبرید

لااقل زود عقیقِ یمنش را نبرید

به اسارت من و اطفال و زنش را نبرید

ای امان از دلِ تو ، آی پریشان زینب

 

اشعار ولادت حضرت زینب

سید پوریا هاشمی

شروع میشود این شعر تازه با زینب

مگر که گوشه چشمی کند به ما زینب

هزار فاطمه گفتم هزار تا زینب

سلام حضرت بانو سلام یا زینب

بغیر تو ز تمامی خلق دل کندیم

به چادر تو همیشه دخیل میبندیم

حیا به پاکی تو اقتدا مکرر داشت

علی به یمن تو در خانه اش دو کوثر  داشت

خوشا بحال حسینی که چون تو خواهر داشت

و با تو فاطمه آیینه در برابر داشت

میاید از گل سجاده ی تو عطر خدا

فدای نافله هایت عقیله ی طه

اراده کرد خدا تا به عشق جان بدهد

به خاک سرد زمین نور آسمان بدهد

تورا نشان تمام پیمبران بدهد

که پیش صبر شما صبر امتحان بدهد

به آستان شما کوه سجده خواهد کرد

و هر مجاهد نستوه سجده خواهد کرد

تو آمدی و کس و کار من شدی بی بی

میان حادثه ها شیر زن شدی بی بی

شبیه مادر خود ممتحن شدی بی بی

کسای روی سر پنج تن شدی بی بی

همیشه ذکر لب اهل بیت نام شماست

منم غلام کسیکه خودش غلام شماست

ظهور عزت پروردگار خطبه تو

کلاس صبر کلاس وقار خطبه تو

قرار داده به هربی قرار خطبه تو

دمی شد از دودم ذوالفقار خطبه تو

کشانده ای تو به حیرت همه نظرها را

زبان سرخ تو بر باد داده سرها را

پناه امت پیغمبر است چادرتان

زمان وحشت ما سنگر است چادرتان

یقین که فاتح صد خیبراست چادرتان

و سایبان وسط محشر است چادرتان

ندیده مردی دوران به مردی این زن

که رفته است به جنگ عقیده با دشمن

اگرچه رنج و بلا دید جا نزد اصلا

به راه عاشقی اش پشت پا نزد اصلا

به جز حسین کسی را صدا نرد اصلا

و دست رد به غم کربلا نزد اصلا

درست مثل علی در نبردها غوغاست

شجاعتش بخدا چون شجاعت زهراست

عقیله بود ولی در حصار غربت بود

هجوم درد به قلبش ورای طاقت بود

همیشه سهمیه اش از جهان مصیبت بود

دلش شکسته گودال بود و غارت بود

نرفته است ز یادش هجوم سر نیزه

سری که ذبح شد ازپشت و رفت بر نیزه

چقدر غصه ی بازار رفتنش را خورد

میان راه ز شمر و سنان لگدها خورد

شکست! زخم جدایی  دلبرش را خورد

چنانکه شوهرش از دیدن رخش جا خورد

هنوز ظرف دلش را به سنگ میکوبند

دوباره پیش رویش طبل جنگ میکوبند

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده