متن اشعار وفات حضرت خدیجه

وفات حضرت خدیجه,شعر کودکانه حضرت خدیجه,شعر درباره ی حضرت خدیجه,شعر کوتاه وفات حضرت خدیجه,متن روضه حضرت خدیجه,شعر وفات حضرت خدیجه از سازگار,متن نوحه وفات حضرت خدیجه,دودمه وفات حضرت خدیجه,دوبیتی وفات حضرت خدیجه
وفات حضرت خدیجه

یک نت ـ اشعار وفات حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

به سیم و زر چه حاجت بود؟! از  اینها فراتر داشت
پر از خورشید بود آری نگاهی کیمیاگر داشت

زنان از بی حجابی ها سر تسلیم افکنده....
ولی کنز الحیا از چادر خود تاج بر سر داشت

بزرگان عرب رایک به یک دیروز پس میزد
که این دوشیزه فکر خواستگاری از پیمبر داشت

زمانی که همه خورشید را تکذیب میکردند
خدیجه، چشم های مصطفی را خوب باور داشت

میان قوم خود شان و مقام او فراوان بود
ولیکن با پیمبر عزتی چندین برابر داشت

نبی افلاک را می دید از غار حرا اما
جهان مصطفی در چشم او تصویر بهتر داشت

نماز اولش را با علی پشت پیمبر خواند
شکوه این سه تن باهم هزار الله اکبر داشت

کنار مرتضی دین خدا را حفظ میکرده
که مالش نسبت همشیرگی با تیغ حیدر داشت

دوبازوی پیمبر بی گمان از جنس هم بودند
خدیجه چون علی را داشت درواقع برادر داشت

لبالب بود از قرآن و آن روزی که مادر شد
به جای طفل در آغوش خود آیات کوثر داشت

همینجا میشود بر پاکی دامان او پی برد
فقط این زن وجودی لایق  زهرای اطهر داشت

علی داماد او شد کاش بود آن روز را می دید
که زهرا در نبود مادر خود دیده ای تر داشت
 
خدیجه در مسیر دین شترها داد بی منت
زنی روی شتر اما هوای فتنه در سر داشت

حسن روز جمل بی شک به یاد مادرش افتاد
به یاد خاطراتی که مروری زجر آور داشت

کمک میخواست پشت در صدا زد خادم خود را
فدای فضه اما فاطمه ای کاش مادر داشت...
شاعر:
مجید تال

اشعار وفات حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

حیا در چشمهایش بود غیرت داشت همت داشت
چنان آسیه و هاجر چنان مریم نجابت داشت

لباس کهنه میپوشید روی خاک میخوابید
تماما خرج دین میکرد هرچه مال و مکنت داشت

تجارتخانه های مکه از اموال او پر بود
ولی او با خدای خود فقط میل تجارت داشت

بجای مرغ بریان دانه ی خرما غذایش بود
به رعیت ها شباهت داشت آن بانو که رعیت داشت

وجودش را فدای راه حق میکرد بی وقفه
برایش پیشرفت دین همیشه ارجحیت داشت

به رغم آنهمه تبلیع که ضد پیمبر بود
کنارش ماند در هرحادثه از بس بصیرت داشت

گواهی میدهد شعب ابیطالب به ایثارش
گواهی میدهد این شیربانو استقامت داشت

چه ایمانی چه اخلاصی که بین بستر مرگش
خدیجه از رسول الله احساس خجالت داشت

کفن برتن نکرد و با لباس پاره ای پر زد
عجب این لحظه آخر به اربابم شباهت داشت
شاعر:
سید پوریا هاشمی

اشعار وفات حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

با نام "خدیجه" هر لبی وا بشود
خشنود دل حضرت زهرا بشود.
درباره او رسول اکرم فرمود:
هیهات که چون "خدیجه" پیدا بشود

***
مارا شده زمزمه… بفرما روضه
امید دل همه…بفرما روضه
ما روضه ی حضرت خدیجه داریم...
ای یوسف فاطمه…بفرما روضه

***
دنیا به شما چه بی وفاشد آخر
پاداش شما چه طعنه ها شد آخر
سهم کفن شما بهشتی...اما...
سهم "نوه ی" تو بوریا شد آخر

***
از یاد رود همت بی بی؟ هیهات
تکرار شود غربت بی بی؟ هیهات
تا نوکر حضرت خدیجه ماییم..
کم رنگ شود رحلت بی بی؟ هیهات
شاعر:
سید مجتبی شجاع

اشعار وفات حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

از غصه های تو نفس آسمان گرفت
در ماتم تو حال دل عاشقان گرفت

ای باغ و بوستان پیمبر! نگاه کن
رو به خزان شدی و دل باغبان گرفت

بانو! بمان که پشت و پناه نبوتی
تو سوختی که شمع رسالت توان گرفت

تا پای مرگ رفت پیمبر هزار بار
هر بار هم به لطف نگاه تو جان گرفت

تنها تویی که عشق محمد شدی و بس
دلداده ی تو بود و دل از دیگران گرفت

آنقدر گریه کرده ای از ترس قبر که
جسم تو را عبای نبی در میان گرفت

گفتم عبا چرا غزلم روضه خوان شده؟
زهرا رسید و با غزل من زبان گرفت

ای تشنه لب حسین من ای بی کفن حسین
ای وای بی عبایی و بی پیرهن حسین

شکر خدا که قسمت تو یک عبا شده
مادر! حسین من کفنش بوریا شده

زهراست روضه خوان و خدیجه است گریه کن
آرام چشم تر شده را بست گریه کن

می سوخت در حرارت دستان فاطمه
گفت ای رسول! جان تو و جان فاطمه

زنهای این قبیله همه بد تر از همند
دلسوزهای فاطمه در بینشان کمند

می ترسم از کنایه و زخم زبانشان
مردانشان، که پست ترند از زنانشان

می ترسم ابر تیره بیفتد به روی ماه
زهرای من تحمل سیلی ندارد آه

برگ گل است مثل نسیم است دخترم
نگذار حس کند که یتیم است دخترم

در عمر خویش هرچه بلا بود دیده ام
جانانه جور فاطمه را هم کشیده ام

نگذار حال و روز گلم مثل من شود
دیگر مباد قسمت او سوختن شود!

چون چاره نیست می روم و می گذارمش
بعد خدا و تو به علی می سپارمش
شاعر:
داود رحیمی

اشعار وفات حضرت خدیجه(سلام الله علیها)

اولین بیت شد این مصرع بسم الله است
قلم از آنچه در افکار من است آگاه است
پُر مضمونم و بیت الغزلی در راه است
صحبت از حضرت خورشید، سخن از ماه است

باز کرده ست اذان حنجره ی مأذنه را
تا شب و روز بخوانم پسر آمنه را

باغ در رویش خود فصل بهاری دارد
عشق در اوج جوانی است، قراری دارد
نور در حجله ی عشق آمده کاری دارد
پسر آمنه تنهاست؟ نه، یاری دارد

بَه به این وصلتِ فرخنده پی و ختم به خیر
در خورِ همسری عشق، خدیجه ست نه غیر

همسر بی بدل حضرت طاها او بود
لایق مادری اُمِ ابیها او بود
نور را آینه هرآینه تنها او بود
مصطفی آن همه تنها شد اما او بود

با وجودش به نبی هیچ غمی غالب نیست
تا خدیجه است غم از شعب ابیطالب نیست

السلام ای که در این شعر سرانجام تویی
مصطفی را تو دلارامی و آرام تویی
دینم از اوست ولی پایه ی اسلام تویی
ای غریبی که پر از نامی و گمنام تویی

به مقام تو چه اندازه حسادت بردند
لقب خاص تو را نیز به سرقت بردند

ما کجا و سخن از مدح تو با این دل پُر
شرمگینم که نداریم کلامی در خور
ما که گوهر نشناسیم چرا سُفتنِ دُر
خرج دین شد همه ی مال تو اُشتر اُشتر

وای برما و بر این شیوه ی مهمانی ما
شده سرمایه ی تو خرج مسلمانی ما

گفتم از مدح تو از روضه ات اما کمتر
رفتی و ماند غمت روی دل پیغمبر
دخترت فاطمه جان داد پسِ آتشِ در
مجتبی آه کشید از دلش از سوز جگر

آمد از عرش برای تو کفن، طیب و پاک
نوه ات کرببلا بی کفن افتاد به خاک
شاعر:
محسن ناصحی

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده