شعر کوتاه در مورد شهادت امام محمد باقر

شهادت امام باقر,اشعار شهادت امام محمد باقر محمود ژولیده,شعر کوتاه در مورد شهادت امام محمد باقر,شعر مصیبتی امام باقر,رباعی شهادت امام باقر,شعر در مورد امام محمد باقر,شعر صلوات بر امام محمد باقر,شعر شهادت امام باقر سازگار,شعر شهادت امام باقر برقعیاشعار شهادت امام باقر سهیل عرب

یک نت ـ گلچین اشعار شهادت امام محمد باقر

شعر کوتاه در مورد شهادت امام محمد باقر

پا به پای پدر سفر کردم

در میان خرابه سر کردم

پدرم بینِ ریسمان بود و

با رقیه پدر پدر کردم

عمه ام تا به رویِ خاک افتاد

دیده ام را ز اشک، تر کردم

از همان روزِ تلخ، تا امروز

گریه هر روز تا سحر کردم

دست در دست عمه ام آن روز

از دلِ نیزه ها گذر کردم

سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت

از تنی که به آن نظر کردم

تا سه ساله میان راه افتاد

پدرم را خودم خبر کردم

آنقدَر داغ دارم از آن دم

که از این زهر، خون، جگر کردم

شاعر:
رضا باقریان

اشعار شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)

هر جا کلاس درس شما برگزار شد

با شور و شوق روح الامین رهسپار شد

هر حرف غیر حرف شما فانی است، شکر

حرف شماست بین کتب ماندگار شد

یا باقرالعلوم، فقط با کلام توست

افکار پوچ مرجئه* بی اعتبار شد

ای قیمتی ترین گهر دین بگو چرا

سهمت مزار خاکی از این روزگار شد؟

آن زین زهر خورده چه ها کرده با شما

آثار مرگ در بدنت آشکار شد

آقا شنیده ایم که ازدست زهر زود

جسمت ورم کرده دلت داغدار شد

جسمت ورم که کرد دلت رفت کربلا

آن خاطرات له شده رویت هوار شد

بر تن سری نبود ولی جدتان حسین

ده اسب تازه نعل به سمتش قطار شد

از دستباف فاطمه بر پیکر حسین

پودی نماند و پیرهنش تار تار شد

تقصیر شمر بود که سر روی نیزه رفت

زینب به روی ناقه ی عریان سوار شد

شاعر:
امیر عظیمی

اشعار شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)

از شام تا هشام فقط ناامید شد

پیش رقیه آخر سر روسپید شد

از سَم گذشته بود، دلیل شهادتش

این بود که مصائب زینب شدید شد

جا داشت بود عمهْ رقیه کنار او

این درد هم به علت زهرش مزید شد

روضه شنیدنی ست ولی پشت خیمه او

دیده که گوشواره کجا ناپدید شد

پا می کشید و حجره چو گودال سرخ گشت

ازبسکه محو روضه ی «او می کشید» شد

پس می بُرید از بدنش درخیال خود

تا اینکه ظهر نوبت«او می بُرید» شد

او می بُرید و»قصه به جایی رسید که

سوم امام کرب وبلا هم شهید شد

شاعر:
مهدی رحیمی

اشعار شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)

من از تبار باقرم مردم بدانید

دل بیقرار باقرم مردم بدانید

مست و خمار باقرم مردم بدانید

امروز یار باقرم مردم بدانید

فردا كنار باقرم مردم بدانید

دست از غم او تا قیامت برندارم

ای كهكشانها آسمانها در مدارت

عرش خدا عزّ و جلّ بیقرارت

ختم رسل كرده سلامش را نثارت

بیچاره تر از من نداری در كنارت

دارم درون سینه ام شوق زیارت

كی می شود سر بر مزار تو گذارم

ای ابتدای روضه ها از خانۀ تو

ای هیأت عشاق در كاشانۀ تو

قلب تمام قدسیان دیوانۀ تو

بار تمام صحنه ها بر شانۀ تو

شد خانۀ آباد من ویرانۀ تو

من حاجتی جز مردن از عشقت ندارم

شكر خدا امشب پریشان تو هستم

مانند زهرا دیده گریان تو هستم

بیچارۀ آن قبر ویران تو هستم

تقدیر بوده اینكه حیران تو هستم

من مردۀ بوی گریبان تو هستم

پس كی غم تو می كشد بر روی دارم

امشب تفأل می زنم بر چشمهایت

مثل مزارت مانده خلوت روضه هایت

عیبی ندارد روضه می گیرم برایت

جانی كه دارم جان من آقا فدایت

آتش زده زهر جفا بر دست و پایت

ای كاش پای غصه هایت جان سپارم

ای سوز آه سینۀ تو آسمان سوز

بر ما عطا فرما كمی ای مهربان سوز

قبر خرابت روضه ای داغ و نهان سوز

ای خاطرت آزرده از یك ظهر جانسوز

بر چشمهایت چند عكس خانمانسوز

امشب بیاد خاطراتت لاله زارم

قوم پیمبر را همه گمراه دیدی

آنچه ندیده هیچ چشمی، آه دیدی

در بین آتش ذكر یا الله دیدی

چندین ستاره در مدار ماه دیدی

یك یوسف بی سر میان چاه دیدی

می گفتی از این غم هماره بیقرارم

شاعر:
مجتبی روشن روان

اشعار شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)

عمامه بر میدارم از سر ، حرف دارم

هر جا بیاید نام مادر حرف دارم

هر چه می آید بر سر ما از سقیفه ست

از غربت بسیار حیدر حرف دارم

از سیلی و دیوار و میخ در بماند

این بار از یک داغ دیگر حرف دارم

مسمومیت آخر گریبانگیر من شد

از نیش زهر و زخم بستر حرف دارم

همراه دارم در لحد عمامه ام را

با یادگاری پیمبر حرف دارم

دیگر خلاصه میکنم درد و دلم را

از کربلا با قلب مضطر حرف دارم

جا ماندم از جان بر کفان لشگر عشق

از قاسم و از عون و جعفر حرف دارم

هم بر جوان اربا اربا گریه کردم

هم از عبا و نعش اکبر حرف دارم

گهواره جنبان میان خیمه بودم

از بی قراری های اصغر حرف دارم

سرنیزه ها را دیده ام در کشمکش ها

از چکمه و پهلو مکرر حرف دارم

ای کشتگان اشک اگر طاقت بیارید

از خنجر و گودی حنجر حرف دارم

گودال از خون خدا یکباره پر شد

از ضربه ی سنگین آخر حرف دارم

با چشم خود دیدم چهل تا نعل تازه

از جای سُم بر روی پیکر حرف دارم

با آستین پاره عمه روسری ساخت

ای مردم از قحطی معجر حرف دارم

شاعر:
علیرضا خاکساری

اشعار شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)

خاطراتی درون ذهنت هست

از همان روزهای کودکیت

خاطراتی عجیب حک شده است

در همه جای جای کودکیت
 

حرف های نگفته ای داری

بغض ها در گلوت پنهانند

اشک هایت همیشه پنهانی است

مردم از درد تو چه میدانند...

مردم شهر تو نمیدانند

که اسیری و شام یعنی چه

مردم شهر تو نمیدانند

سنگ از پشت بام یعنی چه...

مینشینیم پای درد دلت

درد دل های تو شنیدنی است

با خودت درد و داغ آوردی

مزه ی روضه ات چشیدنی است
 

تو خودت شاهد قضایایی

راوی درد های عاشورا

در همین کودکی چه پیر شدی

یادگار عزای عاشورا
 

تو خودت توی کربلا دیدی

خیمه هایی که شعله ور شده بود

وقت رفتن غروب عاشورا

پدرت دست بر کمر شده بود

خطبه یا روضه هیچ فرقی نیست

قسمت این بود بی نشان باشی

خطبه ها را که عمه ات خوانده

بهتر این است روضه خوان باشی

 
گریه کارت شده نمیدانم

که تو آن روزها چه ها دیدی

شاید آقا دلیلش این بوده

که سری از بدن جدا دیدی

 
شیعه مدیون خطبه خواندن توست

حرف های تو جاودان شده است

گفته هایت چه عبرت آموزند

مرهم زخم بی کسان شده است

 
من دلم جایی دیگری گیر است

گریه شد کار روز و شب هایم

فکر بابا بزرگ پیر توام

این شده ورد روی لب هایم....

چه بلایی سر تو آوردند

بدن تو چرا بدون سر است

من که باور نمیکنم اما

قول شیخ مفید معتبر است

شاعر:
جواد پیشنماز

اشعار شهادت امام محمد باقر(علیه السلام)

روز محشر که هیچکس جز حق

بر دل و دین گواه و ناظر نیست

مدّعی ام که مذهبم غیر از

قالَ صادق و قالَ باقر نیست

 
آنکه ترسیم «أَمرُکُم رُشد» و

سخنانش «کلامُکُم نور» است

وای بر من که بستری شده و

درشبستان درد رنجور است
 

هر چه این زهر در تن آقا

جای خود را به زور وا می کرد

در حسینیّه ی دلش مولا

عمّه را بیشتر صدا می کرد

 
« چه کشیدی تو عمه ی سادات

از غم تشت های خون آلود

روی تشتی زِ مجتبات جگر

روی تشتی سر حسینت بود»

دم آخر امام پنجم ما

تا که از فرط ضعف شد بیحال

عطش، آتش نشاند بر جگرش

دل او رفت تا ته گودال

ته گودال جدّ مظلومش

با لب تشنه دست و پا می زد

پسر فاطمه میان دو نهر

جگرش آب را صدا می زد

 
روضه برگشت مثل آن لحظه

که تنش روی خاک ها برگشت

یکنفر گفت از چه رو آقا

با عبا رفت، بی عبا برگشت؟

 
عمه می گفت پای نعش علی

مثل اینکه حسین محتضر است

به گمانم تن علی اکبر

به عبایش نیازمندتر است

شاعر:
امیر عظیمی

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده