متن شعر شهادت حضرت علی

شهادت حضرت علی,شعر در وصف شهادت حضرت علی,دوبیتی شهادت حضرت علی,شعر کودکانه در مورد شهادت امام علی,دکلمه شهادت امام علی,شعر روضه امام علی,شعر کوتاه در مورد امام علی,شعر شب قدر امام علی,شعر برقعی برای شهادت امام علی
متن شعر شهادت حضرت علی

یک نت ـ متن شعر شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

دست من خالی است و چشمانی

پُرِ اشک و گناه آوردم

از خودم هم فراری ام، امشب

من به اینجا پناه آوردم
 

چیز بهتر نداشتم، با خود

غیر ازین چشم های گریانم

گریه ام قاطی ریا شده است

اشک خالص که نیست، میدانم
 

باخودم فکر می کنم گاهی

" بی حیا این هزارمین بار است"

در دلم وحی می شود انگار

که دوباره بیا که غفار است
 

سال ها بنده ی خودم بودم

هی خودم را فریب می دادم

همه چیزم به پای نفسم رفت

جان مولا برس به فریادم
 

قسمت می دهم تورا حقِ

خانه ای که درش در آتش سوخت

قسمت می دهم به آن مردی

که پَر همسرش در آتش سوخت
 

به همان ذوالفقار تنها که

سپرش را مقابلش کشتند

به علی که دو دست او بستند

همسرش را مقابلش کشتند
 

یا الهی به حق آن اشک و

گریه های درون چاه علی

آهِ مرد غریب می گیرد

قسمت می دهم به آه علی
 

روسیاهم خدا و حقِ من است

به رویم درب بسته مانده اگر

روضه میخوانم و یقین دارم

گره ام باز می شود آخر
 

می روم با دوچشم گریانم

به در خانه ی علی امشب

آن علی که حدود سی سال است

کم کَمَک جانش آمده بر لب
 

خاطرات گذشته می کشد و

فکر فردا عذاب می دهدش

تب مولا که می رود بالا

دست عباس، آب می دهدش
 

به حسن خیره می شود گاهی

یاد کوچه ... و می رود از حال

به حسینش نگاه می کند و

روضه می خواند از تهِ گودال
 

حسنم پس چرا از آن سیلی

هیچ حرفی به من نمی گفتی؟

نگرانم حسین جان! روزی

زیر پاهای اسب می افتی
 

چقدر حرف های ناگفته

از وصایای همسرش دارد

به حسینش نگاه می کند و

گوشه چشمی به دخترش دارد
 

همه ی ماجرای فردا را

از دوچشم حسین خود می خواند

یاد آن نیزه ها و خنجر ها...

خیره بر حنجر پسر می ماند
 

همه ی روضه های کرب و بلا

باهم از پیش چشم او رد شد

آه این قامت رشید حسین

قسمت سم اسب خواهد شد
 

لحظه های وداع آخر تا

خواست زیر گلوش بوسه زند

یادش آمد که هیچ شمشیری

جای این بوسه را نمی بُرد
 

تا به زینب نکاه می کرد...آه

صورتش غرق حسِ غربت بود

آخر این ناز دانه ی بابا

سرنوشتش غم و اسارت بود؟

شاعر:
داود رحیمی

متن شعر شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

تب گرفته تمام جسم مرا

همه جا را سیاه میبینم

کاش زهرا عیادتم بکند

 او بیاید برای تسکینم
 

گرچه بستند باز میریزد

خون دل از شکاف زخم سرم..

زخم شمشیر قاتل من نیست

داغ ناموس مانده بر جگرم
 

سهم من از تمام این دنیا

غصه و حسرت و بداقبالیست..

دور بستر حسین هست و حسن

جای محسن کنارشان خالیست
 

من که مرد نبردها بودم

یک جراحت مرا ز پا انداخت

وای از فاطمه که حوریه بود

پنجه بر گونه هاش جا انداخت
 

بروقنبر میان هرکوچه

 بگو از حال و روز غمبارم

 کودکان یتیم کوفی را

با خبر کن که کارشان دارم
 

این حسین است ، چهره ی اورا

ای پسربچه ها نگاه کنید

سر رخت و لباس او نکند..

کشمکش بین قتلگاه کنید
 

سنگ از روی بام ها نزنید

هر زمان که اسیر آوردید

صدقه دست زینبم ندهید

کودکانی که شیر آوردید
 

آه و نفرین من به کوفه اگر

از سری معجری ربوده شود

وسط ازدحام جمعیت

نکند دختری ربوده شود
 

صاحبان تنور بعد از این

به سر آفتاب رحم کنید

اهل کوفه وصیتم این است

به عروسم رباب رحم کنید

شاعر:
سید پوریا هاشمی

متن شعر شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

این مرد كه در گوشه بستر نگران است

واللهِ كه مظلومترین مرد جهان است

از زندگى پرغم خود سیر شد امشب

خیبر شكن از غصه زمینگیر شد امشب

خورشید دلش خون شده و ماه زمین خورد

سخت است بگویم اسدالله زمین خورد

در بستر مظلومیت آقاى حنین است

این مرد جگر سوخته باباى حسین است

طفلان همه با اشك سرازیر رسیدند

واى از دل زینب همه با شیر رسیدند

 واى از دل زینب چه كند زخم سرش را

این پارچه ء خونى و چشمان ترش را

با زحمت علی امر به خیرالعملش كرد

هرطور كه شد زینب خود را بغلش كرد

بعض وسط حنجره ها زنده شد امشب

با گریه همه خاطره ها زنده شد امشب

دور و بر بستر همگى مرثیه خواندند

با روضه مادر همگى مرثیه خواندند

از آن در ودیوار علی خاطره دارد

از تیزی مسمار علی خاطره دارد

زردى رخش یاد همان روى كبود است

روى لب او روضه بازوى كبود است

سى سال غمش را اسدالله نگفته

میگفت از آن درد كه با چاه نگفته

سخت است كه زن با لگد مرد بیفتد

در پیش نگاه همه با درد بیفتد

سخت است به ناموس كسى راه ببندند

سخت است كه بر گریه مظلوم بخندند

من مانده به یادم زد و آیینه و ترك خورد

زهرا سر من بود كه در كوچه كتك خورد

***

میخواست كه در روضه احساس بماند

رفتند همه، گفت كه عباس بماند

هم آینه هم آب سپردم به تو عباس

من زینب بی تاب سپردم به تو عباس

مِن بعد نگاه تو و چشمان عقیله

ساقى حرم جان تو و جان عقیله

در كوفه مبادا بى علمدار بیاید

بى تو نكند بر سر بازار بیاید

سوگند به این خون سر و روى خضابم

دلواپس ناموسم و آن بزم شرابم

شاعر:
محمد جواد پرچمی

متن شعر شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

بر هر کسی که ساقی کوثر امام نیست

عالم به نام او بشود هم، به کام نیست

در پیشگاه حضرت حیدر برای ما

بالاتر از مقام گدایی مقام نیست

بعد از فراق فاطمه اش روز خوش ندید

جز چاه با علی احدی هم کلام نیست

گیرم که زخم فرق علی التیام یافت

هجران یاسِ سوخته را التیام نیست

از کوچه های کوفه پدر را به خانه برد

دل خون تر از امام حسن هیچ امام نیست

با هم برای غربت زینب گریستند

از کوچه رد شدند، کسی پشت بام نیست

خاکستر و نگاه حرامی و کعب نی

جای عقیله که وسط ازدحام نیست

همراه یوسفش سر بازار می رود

کوفه به هیچ وجه به سختی شام نیست

شاعر:
مرضیه نعیم امینی

متن شعر شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

پدرِ پیرِ من انگار که شیدا شده ای

بینِ این بستر افتاده،معلّا شده ای

بالِ پرواز نزن می شکنم از رفتن

ضربه ای خورده ای انگار مداوا شده ای

اینقَدر شوقِ پریدن ز چه داری پدرم؟

بارِ خود بسته ای و خوب مهیّا شده ای

بعد از این زینِ ابت، زینِ ابی نیست دگر

باعثِ خستگیِ زینب کبرا شده ای

عطر یاس است که پیچیده در این صحن وسرا

چه شده،گریه شدی پهنه ی دریا شده ای

زیرِ لب زمزمه داری که سلام ای بانو

نکند مستِ حضورِ گلِ طاها شده ای

میلِ ماندن که نداری برو ای شیرخدا

عازمِ دیدنِ صدیقه ی کبرا شده ای

چه کند بعدِ تو این خیلِ یتیمانِ عرب

آن گروهی که بر آن طایفه بابا شده ای

شاعر:
محسن راحت حق

متن شعر شهادت امیرالمؤمنین(علیه السلام)

مردم کوفه خوابشان برده

مسجد اما هنوز بیدار است

از شبی که علی زمین افتاد

چشمِ محرابِ کوفه خونبار است
 

تازه فهمیده کوفه ، بی روح است

هم اذان هم نماز بی حیدر

مأذنه تشنۀ اذانِ علیست

نه صدای موذنی دیگر
 

اینکه با خود نسیم آورده

صوت جانسوزِ گریه های علیست

کوفه در قسمتِ فقیرنشین

همه اش پُر زِ ردِّ پای علیست
 

روی دیوارهای کاهگلی

جای یک سر ، زیاد دیده شده

اشک در چشمِ چاه حلقه زده

قامت نخلها خمیده شده
 

نیمۀ شب کُلون در باز است

پس کجایی یتیمِ تو تنهاست

یک کم از نانِ خالی اش مانده

چشم در راهِ چند تا خرماست
 

پس کجایی که تا خرابۀ شهر

ظاهراً یک دو فرسخی مانده

کودکانی گرسنه خوابیدند

سرد و تاریک ، مطبخی مانده
 

مرد بودیّ و رفتی و دنیا

تا قیامت سیاهپوشِ تو شد

فاتحِ خیبر و اُحُد بودی

که یتیمی سوارِ دوش تو شدِ
 

بیش از چند قرن می گذرد

چشمِ دنیا هنوز سمت شماست

مرقد با صلابتی داری

که پناهِ تمام انسانهاست
 

زیر گلدسته ها و ایوانت

گوشۀ دنجِ عالم است علی

چه بگویم ز بارگاه شما

واژه در دست من کم است علی
 

من به یاد شما و نام شما

هر شب و روز عادتی کردم

یک دو باری که آمدم به نجف

با تو احساس راحتی کردم
 

خوب فهمیده ام در آن دنیا

با امامم طرف شوم کافیست

یا که بهتر بگویم این دنیا

کوچه گردِ نجف شوم کافیست

شاعر:
مهدی مقیمی

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده