متن اشعار شهادت امام کاظم

شهادت امام کاظم,شعر شهادت امام کاظم,رباعی شهادت امام موسی کاظم,شعر کوتاه درباره ی امام موسی کاظم,شعر در مورد شهادت امام موسی کاظم,دوبیتی شهادت امام موسی کاظم,اشعار شهادت امام موسی کاظم سازگار,شعر کودکانه در مورد امام موسی کاظم,متن نوحه امام موسی کاظم
متن اشعار شهادت امام کاظم

یک نت ـ اشعار شهادت امام کاظم(علیه السلام)

امروز قلب عالم امکان پر آذر است
لرزان ز تاب ماتم و غم عرش اکبر است

زهرا بباغ خلد بود نوحه گر بلی
گویا عزای حضرت موسی ابن جعفر است

تنها نه قلب عالم امکان بود ملول
پیوسته عالم از غم  داغش در آذر است

شاهی که ممکنات طفیل وجود اوست
ماهی که گوشه ای ز رخش مهر انور است

قائم مقام ختم رسل هادی سبل
رکن هدا شه دو سرا نور داور است

از کنیه و عداوت هارون بر آنجناب
چشم رضا خدیو خراسان ز خون تر است

مسموم گشت و گوشه زندان سپرد جان
زین غصه داغ بر دل ما تا به محشر است

او گرچه حان سپرد به زندان غریب وار
خود نیز خون جگر ز غم جد اطهر است

مسموم گشت موسی جعفر ز زهر کین
اما حسین کشته شمشیر و خنجر است

موسی شهید گشت ولی بی کفن نماند
(سیفی) حسین بی کفن و غسل و بی سر است
شاعر:
سیفی- شیراز

اشعار شهادت امام کاظم(علیه السلام)

بود کی زندان یوسف تیره چون زندان من
روز من شب شد از ین بی رحم زندانبان من

چون درین ظلمت سرا،بر خوان غم مهمان شدم
غم خجل شد زین محقر کلیه احزان من

گرچه مهمانم ولی خود میزبان  دشمنم
عالمی بنشسته چون بر سر سفره احسان من

گر کشد بار غمم یعقوب،گردد ناصبور
یوسفش هرگز ندارد طاقت زندان من

بی کس و دور از وطن در حسرت فرزند خویش
بر لب آمد عاقبت در کنج زندان،جان من

کی به راه عشق مانع باشد این زنجیرها
میکشد هر جا که خواهد جذبه جانان من

سوزد این دفتر (حسان) از آتشین گفتار تو
گر نباشد سیل اشک دیده گریان من
شاعر:
حبیب چایچیان

اشعار شهادت امام کاظم(علیه السلام)

شده شرمنده شمس از روی حضرت کاظم
قمر شد مات از چهر نکوی حضرت کاظم

بغیر از ذات حق آگه نباشد اندر این عالم
کسی از سر اسرار مگوی حضرت کاظم

بود او ششمین رهبر ز بعد ساقی کوثر
که باشد قبله حاجات کوی حضرت کاظم

نه بتوان توصیفش کرد که آسان نیست اوصافش
که ینکو هست وصف تار موی حضرت کاظم

ببیند یوسف از رویش بگوبد مرحبا بر حق
که ینکو خلق کرده حسن روی حضرت کاظم

بعالم رنگ و بوی گل بود از نور رخسارش
بود خوی محمد خلق و خوی حضرت کاظم

ولی از جور هارون دعا لبریز شد آخر
ز زهر خانمان سوزی سبوی حضرت کاظم

بدی در گوشه زندان چاارده سال آن مولا
بدی با حق تعالی گفتگوی حضرت کاظم

طلب میکرد او مرگ از خدا با دیده گریان
که وصل یار بودی آرزوی حضرت کاظم

خدایا دست گیری تو از ژولیده محزون
بحق قرب و قدر و آبروی حضرت کاظم
شاعر: ژولیده نیشابوری

اشعار شهادت امام کاظم(علیه السلام)

هر کجا مرغ اسیری است، ز خود شاد کنید
تا نمرده است، ز کنج قفس آزاد کنید

مُرد اگر کنج قفس،طایر بشکسته پری
یاد از مردن زندانی بغداد کنید

چون به زندان به ملاقات محبوس روید
از عزیز دل زهرا و علی یاد کنید

کُند و زنجیر گشائید،زپایش دم مرگ
زین ستمکاری هارون،هه فریاد کید

چار حمال، اگر نعش غریبی ببرند
خاطر موسی جعفر، همه امداد کنید

تا دم مرگ،مناجات و دعا کارش بود
گوش بر زمزمه آن شه عباد کنید

پسرش نیست که تا گریه کند بر پدرش
پش شما گریه بر  آن کشته بیداد کنید

نگذارید که معصومه خبردار شود
رحم بر حال دل دختر ناشاد کنید
شاعر:
خوشدل تهرانی

اشعار شهادت امام کاظم(علیه السلام)

ای بـاب مـراد خلق عالم
سر تا به قدم رسول‌اکرم
هفتم ولـی خدای منـان!       
مهر تو روان دین و ایمان    
قرص قمرِ امام صادق           
نور بصرِ امام صادق  
گفتـار تو چون کلام قرآن         
در هـر نفست پیام قرآن  
صحـن تو تمـام آسمان‌ها        
دوران امـامتت زمـان‌هـا  
چشم همـه بـر عنـایت تو        
سرمایـۀ‌ مـا ولایـت تـو  
تو بـاب مـراد عالـم استی
تـو کعبـۀ روح آدم استی  
تو دسـت عنـایت خـدایی        
از خلق جهان گره‌گشایی  
ای روح، کبوتـر حــریمت         
عالم همه بر در حـریمت  
موسایی و عالم است طورت    
گردیده کلیم، غرق نورت  
دل‌های شکسته کاظمینت      
خواندنـد امـام، عالمینت  
از دسـت تـو کار حیدر آید         
ز انگشت تو فتح خیبر آید  
در حبسی و خلق، پای‌بستت   
سررشتۀ آسمان به دستت  
معـراج تـو بود قعر زندان          
خلوتگـه ذات حی منان  
پیشانی خود نهاده بر خاک       
بگذاشته پا به فرق افلاک  
گردیـده نمـاز، سرفرازت         
آورده نـماز بـــر نمـازت  
زندان شده محفل وصالت     
آغوش خـدای ذوالجلالت  
زنجیـر، سلام بر تو می‌داد
 از دوست پیام بر تو می‌داد    
ای گل ز تو آبـرو گـرفته     
محبوبِ به حبس خو گرفته!  
زندان تو لطف کامل ماست      
اشک تو چراغ محفل ماست  
اینجا که فراق نیست در بین     
بر توست مقام قاب قوسین  
اینجا که تجلی خدایی‌ست     
تاریکی حبس، روشنایی‌ست  
افسوس که حرمتت شکستند  
بازوی تو را به حبس بستند  
در شأن تو شاخه‌های گل بود    
کی شأن تو حلقه‌های غل بود؟  
زجرت به هـزار قهـر دادند        
در زیر شکنجه زهر دادند  
زندانــی عتــرت پیمبــر          
افسوس که لحظه‌های آخر  
دل شیفتـۀ مدینـه‌ات بـود        
زنجیر به روی سینه‌ات بود  
پیوستـه سـلام بی‌نیـازت        
بر لحظۀ آخـرین نمـازت  
با آن همه دختـر و پسرها        
رفتی ز جهان غریب و تنها  
معصومه کجاست تا که آید       
زنجیـر ز گـردنت گشاید؟  
با آن که به حبس می‌زدی پر     
تابوت تو گشته تختـۀ در  
مردم که جنازۀ تـو دیدند          
فریاد ز سـوز دل کشیدند  
تابوت تو را به شهر غربت        
بردنـد ولـی به اوج عزت  
بعد از ضرباتِ حلقـۀ غل          
تابوت تو گشت غرق در گل  
دیگـر نزدنـد تیــر کینت     
کی سنگ زدند بر جبینت؟  
دیگر نبرید کس سرت را          
دیگـر نزدنــد دختـرت را  
تا از جگرش شراره خیزد         
«میثم» به غم تو اشک ریزد
شاعر:
غلامرضا سازگار

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده