آنچه دیگران می خوانند:
شوهرم هر وقت زنان ديگه رو میبينه ميگه جان چقدر خوشگل هستن
هفت ماه پیش به طور کاملا سنتی عقد کردم. خیلی سعی کردم با شوهرم صمیمی شوم، نامزدم دیپلم است و خودم لیسانس دارم ، من 29 ساله هستم و ایشان 30 ساله اند . از لحاظ مالی پسر فعالی است و مشکلی ندارد.
اما آن طور که من انتظار دارم شور و اشتیاق ندارد، خیلی کم پیش می آید خودش داوطلبانه دنبالم بیاید تا برویم بیرون، در واقع صبر می کند تا من پیشنهاد بدهم بعد می اید.
مدتی جلو خودم را گرفتم که به وی نگویم برویم بیرون در نهایت فقط آمد در خانه، البته به طور غیر منتظره ،من خوشحال شدم اما هنوز احساس می کنم کم می باشد. من زیاد به وی زنگ می زدم تازگی ها جلوی خودم را گرفتم ، مدتی به من می گفت نترس تو را ترک نمی کنم یا می گفت شوهر گیرت نمی آمد از خدایت باشد من تو را گرفتم!! یا هر وقت زنهای دیگر را می بیند همیشه می گوید جان چقدر خوشگل است!! البته اینها را به شوخی می گوید یا اینکه اگر چیزی بخواهم بخرم هیچ وقت داوطلب نمی شود باید چند هفته بیفتم دنبال وی، حس گدایی به من دست می دهد .
خانواده اش از ان خانواده هایی است که زنها خودشان مرد هستند یعنی مردها را وارد تصمیم گیری هایشان نمی کنند در واقع فقط از لحاظ مالی روی شوهرها یشان حساب می کنند گاهی از من می خواهد من هم این طور باشم اما من احساس می کنم این طوری اگر ازدواج نمی کردم بهتر بود . همه می گویند زیاد به وی گیر میدهم و باید محل ندهم تا خودش به طرف من رو آورد، اما من می ترسم کلا بی خیال من شود به نظر شما چه کار کنم؟
لطفا براي خواندن ادامه مطلب و پاسخ كارشناس اينجا كليك كنيد .
دیدگاهها