رفتن به محتوای اصلی

من یه دختر احساساتیم عاشق مدیر مدرسه شدم

تاریخ انتشار:
یه دخترخیلی احساساتی هستم من اولین بارعاشق مدیرمدرسه راهنماییم شدم دراول راهنمایی ولی نمیتونستم باهاشون حرف بزنم ووقتی میدیدمشون فرارمیکردم همیشه یواشکی نگاه شون میکردم
من یه دختر احساساتیم عاشق مدیر مدرسه شدم

یک نت ـ سلام من یه دخترخیلی احساساتی هستم من اولین بارعاشق مدیرمدرسه راهنماییم شدم دراول راهنمایی ولی نمیتونستم باهاشون حرف بزنم ووقتی میدیدمشون فرارمیکردم همیشه یواشکی نگاه شون میکردم ونامه مینوشتم براشون میدادم دوستام میبردن براشون سال اول اون طوری گذشت ناگفته نماندکه من یه دختر۲سال بزرگترازخودم روهم خیلی دوست داشتم مثل خواهرنداشته ام بااون مشکلی ندارم،

سال دوم من پیشرفت کردم یواش یواش هرروز صبح توبارون تو برف توهوای سر یخبندان و...دم درمدرسه منتظرشون میموندم تابیان درروبراشون بازکنم و...سال دوم خیلی پیشرفت کردم وخیلی اتفاقاافتادتااینکه اخرهای سال فهمیدیم ک قراره ازاین مدرسه بره ومدیر مدرسه دیگه بشه من خیلی ناراحت بودم و..درضمن بهشون تواس ام اس خاله میگفتم وجای خاله خودم میدونستمشون

سال سوم راهنمایی من فقط۲۶روزاول روتواون مدرسه موندم چون اونجایاداورخاطراتم باهاشون بودخیلی اذییت میشدم ومشکل سرویس هم داشتم با اینکه دوستام که خیلی دوستشون داشتم اونجا بودن ولی مدرسه امو عوض کردم واومدم توولیعصرنزدیک خونه مون یه غیرانتفاعی ثبت نام کردم اونجا رفتم اولش اینجا شماره معلم کامپیوترروگرفتم یکی رولازم داشتم ک بهش محبت کنم تاغم دوری و...مدیرمون کمرنگ بشه ولی هیچ وقت کسی نمیتونه جاشو توقلبم بگیره من عاشقش بودم وهستم هنوزم ک هنوزه من وقتی باهاش میحرفم یا میبینمشون دست هام یخ میشن وقلبم تندتندمیزنه،

خب شماره اون معلم روگرفتم ک ۲۶ایناسن داشت علاقه ای بهش نداشتم ولی گفتم علاقه پیدامیکنم تا۲۰ابان من بااون بودم تااینکه رفته بودم مراسم سوم داداشه دوستم اونوک اونجااونطوری ناراحت دیده بودم ومرگ مامانبزرگم یادم افتاده بود فرداش تو مدرسه حالم خراب شد ناظم مدرسه ام بهم رسیدتاحالم خوب بشه ازاون روز تخم های محبتش تودلم کاشته شدروز به روزافزایش یافت تا دیدم ک خیلی خیلی دوستش دارم نه ک عاشقشم تابهش گفتم و جریان مدیرو هم گفتم اخرسرازش خواستم ک شماره اشو بده وگرفتم وباهاش رابطه داشتم یادش بخیر اون روزاتاروزی ک مامی اومد مدرسه و نمیدونم چی شد ک مامی اومد گفت

حق نداری بهش اس بزنی و...منم ک خیلی دوسش داشتم نمیتونستم بعدازکلی ماجراهامن گوشیموگرفتم وبهش یواشکی اس میدادم توتعطیلات نوروزی بهم گعت ک هستی خواهربشیم باهم منم ک خیلی شوکه شده بودم یه جوری شدم اخه همون دختری ک تو راهنمایی دوسش داشتم مثل خواهر خواهرم بود اون زمان بهش گفتم میدونید ک من پریاخواهرمنه

اخه من اون موقع اصلا حس خواهری بهش نداشتم تاروزی ک بهش گفتم ک مامی راضی نیس من بهتون اس بدم و...اونم گفت باید به حرفش گوش بدی و گفت فقط تا خردادماه بهم اس بده و تموم کن دیگه مامانت راضی نیست و..تاروزتولدش من یواشکی براش تومدرسه تولدگرفتم اون روز گعت ک بذار من امروز با مامانت بحرفم حل کنم گفتم هرجور دوس داری و گفت به مامی و حل شد تاچندوقت بعدش ک کلا همه چی بهم خوردو ،وشیمو گرفتن ودیگه باهاش رابطه نداشتم من حتی اقدام به خودکشی کردم و...وقتی دیدم نه اونو دارم همم ک موجب اذییت مادرمم تصمیم گرفتم فرار کنم ازخونه تا۲روزقبل از تولدم فرار کردم ووقتی رفتم بیرون ناخداگاه رفتم ازتلفن همگانی به ناظمم زنگ زدم اونم برداشت وفک کرد مثل همیشه زنگیدم بحرفیم ک دید میگم فرار کردم گفت کجایی و زود حودشو رسوند باهام حرف زد ودعوام کرد ورسوندخونه

وبه مامی هم زنگ زد ک بردمش خونه فرداببینیم هموبحرفیم ک فرداش صبح رفتیم پارک واونم اومدواونجاهمه چی رو تموم تموم کردن ک دیگه اونم پشتم نبودوگفت دیگه حق نداری تامامانت نگفته بهم اس یا زنگ بزنی وتولدمو تبریک گفت و گفت تویه شرایط بهترکادوتو میدم ک اون شد ک تموم شد دیگه روزای خوب نزدیک ۱ماه بهش هیچی نزدم ولی نمیتونستم من میزدم ،خیلی شده ک زنگ تلفن هامو جواب بده و بحرفه ولی درکل فک میکنم دوستم داره ولی نمیدونم باید چیکارکنم من چنو ماه هست ک حس خواهری بهش پیداکردم و خیلی عذاب میکشم از نبودش شنبه رفته بودم مدرسه دیدمش وروزخیلی خوبی بودولی از دیروز افسرده مانندشدم نمیدونم چیکارکنم لطفا کمکم کنید؟

باعرض سلام و تشکر

خدمت شما عرض کنم که ما در جریان دقیق وضعیت شما از گذشته نیستیم اما انسان زمانی که چشم به این جهان می گشاید به تدریج دلبستگی اش به پدیده ها و موضوعات انسانی و غیر انسانی و حتی اشیاء مشخص می شود دلبستگی های به انواع و اقسام مختلفی تقسیم می شوند از ایمن گرفته تا ناایمن و -دوسوگرا و نا ایمن- اجتنابی  برا اساس این سبک های دلبستگی دوران کودکی تا حد زیادی می توان نحوه دلبستگی افراد را در بزرگسالی مشخص کرد افرادی که دچار وابستگی شدید عاطفی به فردی می شوند به دلیل عدم تعادل در محبت دیدن والدین ممکن است دچار مسایلی در آینده شوند محرومیت های هیجانی و یا توجه و محبت هیجانی بیش از اندازه ممکن است باعث وابستگی و یا خودبزرگ بینی شود که هر دوی این ویژگی ها در حد افراط آن باعث اختلال در روند سلامت روان می شود.

  نکته مهم دیگر اینکه ما نیاز به دوست داشتن و تأیید و ابراز علاقه مندی در ذاتمان وجود دارد،این موضوع باعث می شود که ما انسان ها یک موجود اجتماعی باشیم و در جامعه شناسی و روان شناسی هم این موضوع وجود دارد مثلا در سلسه مراتب نیازها ، نیاز به تأیید، تعلق ، محبت و احترام مطرح شده است. اما مشخص نیست شما به چه دلیلی به صورت افراطی  به فردی وابستگی شدید پیدا کرده اید که مرزی بین خود و ایشان نمی توانید قایل شوید و احساس می کنید بخشی از وجود شما است که بدون ایشان نمی توانید زندگی کنید.

اصرا به اینکه کسی شما را دوست داشته باشد تا حدی نشانه بی ارزش کردن ، اهمیت ندادن و احترام نگذاشتن به خود است که معمولا در شخصیت های مهر طلب این ویژگی ها وجود دارد این گونه افراد نیاز به دوست داشتن دارند در حالی استاندارد و مناسب این است ما از محبت و توجه دیگران لذت می بریم و متقابل پاداش این احترام را می دهیم اما نیاز نداریم . پس مشخص است در طور تاریخچه ارتباطی شما همیشه شما وابستگی یک طرفه بوده اید پس با یک دورن نگری و تأمل علت این وضعیت را در خود جست و جو کنید.

بهترین وضعیت در ارتباطات احترام متقابل است یعنی فردی با شما نسبت به یک یا چند ویژگی شخصیتی مشترک است و این سبب دوستی می شود این دو در زمینه های دیگری دوست های دیگری هم دارند و خودخواه نیستند یعنی از اینکه طرف مقابل در کنار ایشان دوست های دیگری نیز دارد ناراحت نیستند و نگران نیستند از طرفی خود شان هم در زندگیشان با افراد دیگری دوست هستند که هر دوستی جایگاه خودش را دارد پدر ، مادر ، اعضای خانواده ، همسایه، خویشاوندان و... ممکن است ما را دوست داشته باشند و ما هم آن ها را دوست داشته باشیم اما در کنار آنها ما دوستان دیگری داشته باشیم و آن ها هم همینطور. پس برای بهتر شدن این نیاز افراطی یک طرفه و خود خواهانه راهکارهای زیر مناسب است:

1- سعی کنید با خود شناسی بر احساس و هیجانات خود مسلط شوید و به صورت یک طرفه و تخیلی سرمایه گذاری عاطفی انجام ندهید.

2- با احترام به خود و استقلال شخصیتی و برطرف کردن نیازها و کمبوده ها با اعتماد به نفس کامل و با هدف گذاری، ارتباطتان را تنظیم کنید.

3- با دیدن نقاط مثبت و خوبی های خودتان و اعتماد به خود در زندگی سعی کنید اساس بی نیازی از دیگران را در خود بنا کنید و در ارتباطات مجذوب کل شخصیت فرد نشوید بلکه به خود بگویید مثلا شوخ طبعی ایشان باعث ارتباط است نه سایر ویژگی های شخصیتی ایشان

4- سعی کنید به جای تمرکز و سرمایه گذاری روی یک نفر ، روی چند نفر برای برقراری دوستی فکر و هدف گذاری کرده و به تمایل طرف مقابل نسبت به ارتباط با شما اهمیت قایل شوید.

5- سعی کنید خوبی های دیگران را در خود ایجاد کنید و در انتخاب کاملا آزاد از اسارت خواسته ها و نیازهای درونی باشید .به عبارت دیگر دوست کسی نیست که نیمه ناقص من را کامل کند بلکه من باید با بینش و معرفت و کار و تمرین کامل باشم تا از ارتباط لذت ببرم تا در صورت عدم تمایل خودم  یا  عدم تمایل طرف مقابل به ادامه رابطه  و یا نداشتن آن احساس ارتباط اولیه، آسیب نبینم .

موفق باشید

بازگشت بالا