عمو پورنگ و امير محمد در كنار رهبر انقلاب + عكس

یک نت ـ عمو پورنگ و امير محمد در كنار رهبر انقلاب + عكس
عمو پورنگ و امير محمد در كنار رهبر انقلاب + عكس

عمو پورنگ و امير محمد در كنار رهبر انقلاب + عكس

 

 

اميرمحمد راحت حرف مي‌زند و مزه‌پراني‌هايش حال خوبي به آدم مي‌دهد. اگرچه به عقيده خيلي‌ها، ديده شدن و اهميتش را از بودن و قرار گرفتن در كنار عمو پورنگ دارد، اما سال‌ها حضور و مقبوليتش نشان داده بي‌آن كه سايه‌اي بر سرش سنگيني كند، قابليت ماندن دارد، هرچند بامرام‌تر از آن است كه بخواهد ساز جدايي كوك كند: «تا وقتي عمو پورنگ مرا بخواهد مي‌مانم و همكاري مي‌كنم.» اين را با تاكيد و تعصب خاص مي‌گويد.

اميرمحمد متقيان 13 آذر 1374 در تهران به دنيا آمده و يكي يكدانه خانه است تا كلاس پنجم ابتدايي در مدرسه تيزهوشان درس خوانده و هم‌اكنون سال دوم دبيرستان در رشته ادبيات و علوم انساني است.

عاشق سينه‌چاك ماشين و بازيگري است و از 8 سالگي خاك صحنه خورده تا اين كه سال 84 با عمو پورنگ و تلويزيون آشنا شده و از آن به‌بعد شهرت، ضربه زدن به توپ فوتبال و دوچرخه‌سواري در كوچه را روياي روزهاي رفته‌اش كرده است. همان روزهايي كه شادمانه‌‌هاي رنگ وارنگ و خنده‌هاي ريز را بر لب‌هاي همسالانش مي‌نشاند.اميرمحمد صداي ششدانگ و دلنشيني هم دارد و تاكنون بيش از 20 ترانه شاد و كودكانه را با عموپورنگ همخواني كرده و خوانندگي 5 اثر موسيقايي در ژانر مذهبي را نيز به تنهايي به عهده داشته است. حرف‌هاي او را كه كمتر مجال رويارويي با خبرنگاران مي‌يابد، در آستانه روز دانش‌آموز با لحن خودش بخوانيد.

اميرمحمد مصاحبه‌گريز است يا ناگزير كه خيلي زير بار گپ و گفت‌هاي رسانه‌اي نمي‌رود؟

من اصلا كسي نيستم كه بخواهم بگويم مصاحبه مي‌كنم يا نه. كار ما گروهي است و مدير گروه بايد در اين‌باره تصميم بگيرد.

از كشف‌هاي عمو پورنگ هستي يا قبلا هم استعداد هنري‌ات را بروز داده بودي؟

قبل از آشنايي با عمو پورنگ يعني تا پايان سال سوم دبستان در ساوه زندگي مي‌كردم. پدرم مغازه تابلوسازي و پارچه‌نويسي داشت و چاپ و طراحي بنر و ... هم انجام مي‌داد. معمولا تابستان‌ها كه بيكار بودم، همراه بابا به مغازه مي‌رفتم. يك روز كه ايشان براي انجام كاري از مغازه بيرون رفت، يكي از كارگردانان تئاتر ساوه براي سفارش بنر تبليغاتي مراجعه كرد. من مشخصات كار را ثبت كردم و موقع خداحافظي گفتم لطفا بيعانه را فراموش نكنيد! همين جمله باعث شد تا از من خوشش بيايد. لبخندي زد و گفت شما پسر همين آقايي هستيد كه اينجا مغازه دارد؟ گفتم بله. خلاصه مبلغي داد و بي‌آن كه چيزي بگويد رفت. اما طولي نكشيد كه پيشنهاد حضور من در تئاترش را با پدرم در ميان گذاشت. آن زمان كلاس دوم ابتدايي بودم و با اين كه حفظ ديالوگ كمي برايم دشوار بود، طوطي‌وار از بر كردم و در نقش شاگرد قهوه‌چي به مدت 2 ماه روي صحنه رفتم و حسابي ديده شدم. بعد هم از آنجا كه هر كس در هر نقشي گل كند تا آخر بايد همان را بازي كند، كارگردان ديگري كه كارم را ديده و پسنديده بود نيز همين رل را در نمايش ديگر برايم در نظر گرفت. قبل از ورود به تلويزيون در 2 تئاتر شهرستاني روتين بازي كردم. اسمشان را هم نپرسيد، چون يادم نمانده است. آن زمان نمي‌دانستم بعدها مشهور مي‌شوم و از من مي‌پرسند.[مي‌خندد]

دوران ابتدايي هم سرقفلي تئاتر‌هاي مدرسه بودم و معمولا نقش دانش‌آموز را ايفا مي‌كردم. به هر حال اينها گذشت تا بعد از مدتي يكي از آشناهاي تهراني‌مان گفت دوست داري به برنامه عمو پورنگ بروي؟ من هم از خدا خواسته فورا گفتم آره. هم فال است و هم تماشا. هم عمو پورنگ را مي‌بينم و هم اگر خدا بخواهد همان جا مشغول كار مي‌شوم. آن زمان عمو در شبكه جام‌جم هم برنامه داشت، بنابراين رفتم آنجا، بعد را هم كه خودتان مي‌دانيد. عمو از بلبل زباني‌ام خوشش آمد و تستي گرفت كه به لطف خدا قبول شدم. لطف خدا خيلي مهم بود.

يعني اين‌قدر اعتماد به نفس داشتي كه از ابتدا به نيت همكاري با عمو پورنگ به شبكه جام‌جم رفتي؟

به نيت اين كه خدا كاري كند تا عمو پورنگ از من خوشش بيايد و بروم سر كار!

پس شانس زياد در خانه‌ات را مي‌كوبد؟

البته آن لطف خدا بود.

به شانس اعتقادي نداري؟

اعتقاد دارم، اما شانس ندارم.

چطور؟ تو كه از نظر خيلي‌ها جزو خوش‌شانس‌ترين‌ها هستي؟

شانس ندارم ديگه... برو سوال بعدي!

آن روزها كه هنوز پايت به تلويزيون باز نشده بود، مثل بسياري از بچه‌ها با ديدن عمو پورنگ يا برنامه‌هاي ديگر پيش خودت فكر نمي‌كردي كه مثلا اين آدم‌ها چطوري در تلويزيون جا شده اند يا...؟!

نه. چيزي مي‌گويم كه شايد اصلا باورتان نشود. من از بچگي كه فهميدم تلويزيون، تلويزيون است، فيلم نگاه مي‌كردم و از تماشاي كارتون خوشم نمي‌آمد. البته اين به معناي نفي برنامه‌هاي كودك نيست و كاملا معتقدم بچه‌ها بايد پاي برنامه‌هاي خودشان بنشينند، اما وضعيت من به شكلي خدادادي اين‌گونه بود كه هميشه بزرگانه حرف مي‌زدم و عقلم هم خيلي بزرگانه بود. معمولا دور و بري‌هايم مي‌گفتند بچه! چرا اين‌قدر قلمبه سلمبه حرف مي‌زني؟!

هنوز هم كارتون نمي‌بيني؟

نه، البته تام و جري و پلنگ صورتي استثنا هستند.

يعني به برنامه كودك هيچ علاقه‌اي نداشتي و از همان ابتدا براي بازيگري به تلويزيون آمدي؟

دقيقا. علاقه من بازيگري است.

خب با همه اينها تلويزيون فرصت بچگي كردن را از تو نگرفت؟

خيلي زياد. نمي‌توانستم در كوچه دوچرخه‌سواري و فوتبال بازي كنم. تا همين يك سال پيش كه به شهربازي مي‌رفتم دورم جمع مي‌شدند و اعصابم را خرد مي‌كردند، البته مردم لطف دارند، ولي كاش يك كوچولو فكر كنند بابا اين هم آدم است و مي‌خواهد زندگي كند، برود و بيايد و راحت باشد. خوب نيست وقتي با خانواده بيرون مي‌آيد با انگشت نشانش دهيم و ...

پس اهل بازي‌هاي دسته‌جمعي در كوچه هم هستي؟

بودم، ولي اگر پايش بيفتد باز هم هستم، البته نه در تهران. خانه مادربزرگم هنوز در ساوه است و من با بچه‌هاي كوچه مامان بزرگم، بزرگ شده‌ام، بنابراين هر وقت به ساوه مي‌روم، 24 ساعت توي كوچه هستم تا عقده اين چند سال را خالي كنم.

تا حالا فكر كرده‌اي چرا همه با لبخند و خوشرويي با تو برخورد مي‌كنند؟

شايد به خاطر اين كه طنازم. البته مردم معمولا با ديدن هنرمندان مورد علاقه‌شان خوشحال مي‌شوند و لبخند مي‌زنند.

الان خودت را هنرمند مي‌داني؟

اگر پاسخ مثبت باشد، مي‌گويند از خود راضي است اگر هم بگويم نه دروغ گفته‌ام [با خنده] البته از نگاه خودم نه، اما همه مي‌گويند تو هنرمندي.

يكي از خوبي‌هايت كه همه به آن معترفند؟

همه مي‌گويند امير، شوخ و باحال است [مي‌خندد] البته به پدرم رفته‌ام. جمله «الحق كه پسر حسين هستي» را زياد از فاميل مي‌شنوم.

پدرت هم دستي بر هنر دارد؟

آره. بابا مسوول روابط عمومي يك شركت است، اما خوشنويسي و طراحي هم مي‌كند.

مورد حسادت دوستان و احيانا همكارانت كه قرار نمي‌گيري؟

فقط با متين حيدرنيا و سهند جاهدي كه در فوق برنامه عمو پورنگ همبازي بوديم، در تماس هستم و با بقيه هنرمندان كودك و نوجوان ارتباطي ندارم. اما اميدوارم هميشه رقابت سالم باشد نه حسادت. خوشبختانه خودم هم حسود نيستم و هميشه از موفقيت‌هاي ديگران شاد مي‌شوم. شايد برايتان جالب باشد بدانيد من عاشق ماشينم و خودرويي در ايران نيست كه قيمت، مدل و خلاصه زير و بمش را ندانم و در دلم نخواهم مال من باشد. با اين حال وقتي يك ماشين گرانقيمت را در خيابان مي‌بينم، حسادت نمي‌كنم و ببخشيد ببخشيد مثل بعضي‌ها بد و بيراه نمي‌گويم، بلكه در دلم به صاحبش آفرين مي‌گويم كه زحمت كشيده و به اينجا رسيده است. بعد هم از خدا مي‌خواهم كمكم كند تا بتوانم با تلاش و پشتكار به آرزوهايم برسم و مثلا آن ماشين را داشته باشم، چون مي‌دانم با حسادت به جايي نخواهم رسيد.

خب آقاي عشق ماشين! الان اگر پول داشتي دلت مي‌خواست پشت فرمان كدام خودرو بنشيني؟

تبليغ نمي‌شود!؟

فكر نمي‌كنم. فوقش سردبير اين سوال را حذف مي‌كند.

بي‌ام و 630.

قيمتش چقدر است؟

بين 190 تا 205 ميليون تومان.

يعني اينقدر پول نداري؟

نه بابا اگه اينقدر پول داشتم كه پولدار بودم.

اما خيلي‌ها فكر مي‌كنند تو ثروتمندي؟

اشتباه فكر مي‌كنند.

الان چه ماشيني سوار مي‌شوي؟

وطني است! بگويم؟

بگو؟

پرايد، البته مال بابام است.

رابطه‌ات با بچه‌هاي فاميل چطور است؟

بچه‌هاي فاميلمان زياد نيستند. چند تا بچه تقريبا هم‌سن و ساليم كه در مهماني‌ها دور هم جمع مي‌شويم و رابطه خوبي با هم داريم.

در جمع‌هاي بزرگان راحت‌تري يا كودكانه؟

فرقي نمي‌كند. هواي هر دو طرف را دارم.

به نظر خودت بزرگ شده‌اي يا بزرگ‌تر از سن‌ات نشان مي‌دهي؟

بزرگ‌تر از سنم نشان مي‌دهم. اين باور غلطي است كه نوجوانان در 16 تا 18 سالگي مي‌گويند بابا ما ديگر بزرگ شده‌ايم. فكر من، بزرگانه است، اما بزرگ نشدم.

تو هم مثل خيلي‌ها كه براي كودكان كار مي‌كنند، با خودت عهد كرده‌اي بزرگ نشوي؟

تا وقتي در كار كودكان هستم بله. دنياي آدم بزرگ‌ها با بچه‌ها خيلي فرق دارد. الان اكثر بزرگ‌ترها حسرت بچگي‌هايشان را مي‌خورند و بيشتر بچه‌ها آرزوي بزرگ شدن دارند، بنابراين سعي مي‌كنم تا وقتي در اين كار هستم، كودكي‌ام را حفظ كنم، اما در مجموع من هم مثل همه بچه‌ها دوست دارم بزرگ شوم، هرچند از همين حالا مي‌دانم در بزرگسالي افسوس همين روزها را خواهم خورد.

كليد ورود به دنياي بچه‌ها؟

الگوي من عموپورنگ است. او با اين سن و سال و كسوت، خودش را كاملا اندازه بچه‌ها مي‌كند و حرف‌ها و شوخي‌هاي خيلي ساده و بچگانه به زبان مي‌آورد تا آنها لذت ببرند و شاد باشند. بنابراين نكته كليدي اين است كه واقعا خودت را هم‌سن و سال بچه‌ها بداني، نه اين كه نقش بازي كني. من قبل از شروع برنامه به خودم گوشزد مي‌كنم تو ديگر اميرمحمد توي خانه نيستي كه قلمبه سلمبه حرف بزني. اينجا بايد زبان كودكي بگشايي، لباس رنگي بپوشي و خلاصه كاري كني كه بچه‌هاي كوچولو تو را از خودشان بدانند و به دلشان بنشيني. اگر دقت كرده باشيد، من حتي موهاي سرم را هم بچگانه اصلاح مي‌كنم تا باورپذيرتر باشم.

در تلويزيون چه خبر است كه خيلي از بچه‌ها دوست دارند جاي تو باشند؟

هر خبري هم باشد به درآمد و سختي‌اش نمي‌ارزد. شايد خيلي از بچه‌ها با خودشان بگويند خوش به‌حالش كه هر جا مي‌رود، همه دور و برش جمع مي‌شوند و امضا و عكس يادگاري مي‌گيرند يا فكر كنند در مدرسه هوايم را دارند و نمره‌هايم را مي‌دهند، در حالي كه دقيقا برعكس است، زيرا معلم‌ها توقع بيشتري از من دارند و هر كم و زيادي بشود، مي‌گويند فلاني تو ديگر چرا؟

يعني واقعا تا حالا از معلم‌هايت نمره نخواستي؟

نه، اما گاهي خواهش كردم بيشتر در درس‌ها كمكم كنند يا غيبتم را موجه كنند. بالاخره من هم براي بچه‌هاي آنها زحمت مي‌كشم و اين لطفشان جاي دوري نمي‌رود.

تا حالا چوب معلم را هم خورده‌اي؟

آره. كتك معلم، گل است هر كه نخورد... نه، باز هم گل است. (با خنده)‌

دلت مي‌خواست نماينده مجلس دانش‌آموزي باشي؟

آره. خيلي دوست داشتم بتوانم از اين طريق سازوكاري فراهم كنم تا دانش‌آموزان دبيرستاني بتوانند انتخاب رشته درست و دقيقي داشته باشند و به سمت علاقه‌مندي‌هايشان هدايت شوند.

راستي چرا خودت به دنبال علاقه‌ات نرفتي و هنرستاني نشدي؟

همه هنرستان‌هاي تهران را براي رشته سينما يا نمايش زير و رو كردم، اما بي‌فايده بود. اغلب رشته انيميشن و گرافيك را كه پولسازتر است، جايگزين كرده بودند، بنابراين به خاطر وضعيت كارم كه باعث شده كمتر بتوانم در كلاس حضور داشته باشم. رشته علوم انساني را انتخاب كردم. به هر حال رياضي و فيزيك را نمي‌توان شب امتحان ياد گرفت، اما درس‌هاي حفظي را در حاشيه برنامه يا در مسير هم مي‌توان خواند. ان‌شاءالله بعد از ديپلم هم در كنكور هنر شركت مي‌كنم و در رشته كارگرداني ادامه تحصيل مي‌دهم تا اگر روزي خواستم در كنار بازيگري، كارگرداني هم بكنم، درسش را خوانده باشم.

بهترين غافلگيري در روز دانش‌آموز؟

مدرسه را به دست بچه‌ها بسپارند.

فكر مي‌كني روزهاي مدرسه بيشتر در خاطرات تو بماند يا لحظه‌هاي همراهي با عموپورنگ؟

قطعا عموپورنگ، اما از مدرسه هم بي‌خاطره نيستم.

اميرمحمد سايه عموپورنگ است؟

خيلي وقت‌ها عمو به من مي‌گويد تو بچگي من هستي و بسياري از كارهايي كه در كودكي انجام مي‌دادم، الان در رفتار تو مي‌بينم.

مي‌خواهي تا آخر دنباله‌رو عموپورنگ باشي؟

من دوست دارم بازيگر شوم، اما تا وقتي عموپورنگ مرا بخواهد، مي‌مانم و همكاري مي‌كنم. بعد هم كه اين برنامه تمام شود، اگر خدا بخواهد وارد عرصه بزرگسال و كارهاي سينمايي خواهم شد.

اميرمحمد قرار است به كجا برسد؟

قرار را ما نمي‌دانيم. بايد تلاش كنيم تا با اراده خدا به آنچه دوست داريم برسيم.

دلت مي‌خواهد جا پاي كدام بازيگر بگذاري؟

استاد پرويز پرستويي يا آقاي امين حيايي. من عاشق همه بازيگران هستم و هر جا ببينمشان، دستشان را مي‌بوسم، زيرا آنها بودند كه راه خاكي و سنگلاخ تلويزيون را براي ما آسفالت كردند.

برخي مجريان كودك از اين كه در اجراهاي دونفره به تعبيري عروسك دست مجري بزرگسال مي‌شوند و نقش‌آفريني پررنگي ندارند، گله‌مندند. هيچ وقت در اجرا با عموپورنگ چنين حسي را تجربه كرده‌اي؟

اصلا. اين قضيه به توانايي مجري كودك و ميزان اعتماد مجري بزرگسال بستگي دارد. خوشبختانه عمو در اين سال‌ها در من اعتماد و توانايي‌ را تقويت كرده است. يادم مي‌آيد روز اولي كه به شبكه جام‌جم رفتم هنوز نيم ساعت از آشنايي‌مان نگذشته بود كه عمو بي‌مقدمه پرسيد مي‌تواني نقش باباي مرا بازي كني؟ من هم ريسك بزرگي كردم و پاسخ مثبت دادم. معمولا خيلي‌ها در چنين شرايطي دست و پايشان را گم مي‌كنند و نگرانند كه نكند همه چيز خراب شود. البته نمي‌خواهم بگويم استرس نداشتم. همه اينها بود، اما فوري بر خودم مسلط شدم و نقشم را آناليز كردم تا مبادا روي آنتن زنده حرف بي‌ربطي بزنم كه برايشان بد شود و اعتماد ايجاد شده از بين برود و الي آخر. بنابراين اگرچه هميشه دستم باز بوده و از نظراتم استفاده شده است، اما سعي كرده‌ام بدون مشورت كاري انجام ندهم و به مصداق ضرب‌المثل «در ديزي باز است، حياي گربه كجاست؟» حد و اندازه و احترام خودم را نگه دارم.

معمولا در وادي هنر آن هم از نوع تصويري‌اش، بچه‌ها كمتر ماندگار و حتي ديده مي‌شوند. فكر نمي‌كني شهرت و اعتبار عموپورنگ و بودن كنار او، تو را روي آنتن نگه داشته است؟

صددرصد. حرف حساب جواب ندارد. لطف خدا و حضور در كنار يك چهره مشهور و محبوب تلويزيوني باعث شده من خوب ديده شوم.

آخرين بار كه از دست عموپورنگ به ستوه آمدي؟

يادم نيست.

و آخرين بار كه او از دست تو به ستوه آمد؟

هر روز. (مي‌خندد)

دوست داري چه كسي از كارهايت انتقاد كند؟

همه مي‌توانند به شرطي كه فهمش را داشته باشند و درست انتقاد كنند نه اين كه همين جوري يك چيزي بپرانند.

حرف حسابت با آنها كه دوستت ندارند؟

دوست داشتن زوري نيست. هر كس سليقه‌اي دارد كه قابل احترام است.

پرسشي كه دوست داري از پاسخ به آن طفره بروي؟

چقدر پول مي‌گيري؟

به ما هم نمي‌گويي؟

نه. خودمانيم كدام مجري و بازيگر را ديده‌اي كه دستمزدش را به رسانه‌ها بگويد؟ فقط همين را مي‌توانم بگويم كه دستمزدم از همه بازيگران كودك بيشتر است، البته شايد اين مبلغ حق من نباشد، ‌اما لطف خداست و با مرامي تهيه‌كننده.

با اولين دستمزدت چه كردي؟

يادم نيست.

آدم دنيا ديده‌اي هستي؟

آره. هم سرد و گرم روزگار را چشيده‌ام و هم كشورهاي مختلف مثل امارات متحده، قطر،‌ هلند، بلژيك، انگليس، فرانسه،‌ سوئد، دانمارك، فنلاند، سوئيس، روسيه و... را ديده‌ام.

براي اجراي برنامه؟

آره، با عمو رفتيم.

فرصت طلايي زندگي‌ تو؟

اول سفر به خانه خدا و بعد هم ديدار با رهبر معظم انقلاب. ماجراهايش را تعريف كنم؟

حتما. مي‌شنويم.

تير ماه 89 سعادتي نصيبم شد تا با پدر و مادرم به عمره مشرف شوم. در مكه پيش از آن كه به زيارت خانه خدا برويم، مسوول كاروان گفت آنها كه براي بار اول آمده‌اند، چشمانشان را ببندند تا يكدفعه خانه خدا را ببينند. وقتي وارد شديم، گفتند همين طور كه چشمانتان بسته است، سجده كنيد و هرچه مي‌خواهيد بگوييد.

آخ، آخ لحظه‌اي بود به‌يادماندني. تالاپ‌‌تالاپ قلبم را مي‌شنيدم و گريه‌ام بند نمي‌آمد، اما همين كه چشمم به كعبه افتاد، آرامش عجيب و حس غريبي همه وجودم را فرا گرفت كه قابل توصيف نيست. بي‌نهايت لذتبخش بود.

ان‌شاءالله خدا قسمت همه آرزومندان بكند. خاطره ديدار با حضرت آيت‌الله خامنه‌اي هم مربوط به سال 85 است. يكي دو روز بعد از اين كه عمو‌پورنگ و گروه هنرمندان از سفر حج واجب برگشتند، خدمت آقا رسيديم البته من اصلا در جريان نبودم. شب قبلش تهيه‌كننده تماس گرفت و گفت فردا ساعت 9 صبح آماده باش كه مي‌خواهيم براي ديدار با آقا به بيت رهبري برويم.

همه خانواده با شنيدن اين خبر خوشحال شدند. براي خودم هم عجيب بود چون هميشه دوست داشتم آقا را از نزديك ببينم. خلاصه روز بعد من، عمو و آقاي آقاجانزاده (تهيه‌كننده برنامه)‌ همراه با آقايان حسن پورشيرازي ـ كه آن موقع با ايفاي نقش شوكت در سريال نرگس چهره شده بود ـ كمال تبريزي،‌ سيروس مقدم، فرزاد جمشيدي، سهيل محمودي، دكتر ميرباقري (معاون وقت سيما)‌ و... وارد سالن كوچكي كه مخصوص مهمانان بيت بود، شديم و منتظر مانديم. آقا كه تشريف آوردند تا چشم‌شان به من افتاد فرمودند: «به‌به!‌ مرد مينياتوري!» در اين لحظه عمو بغلم كرد تا با آقاي روبوسي كنم.

ايشان همه مهمانان را با كارهايشان مي‌شناختند و بخش زيادي از صحبت‌هايشان را به برنامه ما اختصاص دادند و بر توليد شادي سازنده براي بچه‌ها تاكيد كردند و گفتند: «برنامه خوبي داريد. نوه‌هايم كارهايتان را مي‌بينند.» سپس از اجراي شاد، مسلط و داراي جهت و هدف عمو تشكر كردند و با اشاره به من از عمو پورنگ پرسيدند: «ايشان را از كجا پيدا كرديد و همراه خودتان كرديد؟»

قبل از اين كه عمو جواب بدهد، گفتم از تو لپ‌لپ! و همه خنديدند. در پايان جلسه هم دوباره جلو رفتم و به آقا گفتم چفيه‌تان را به من بدهيد. ايشان هم فرمودند: «چشم‌چشم» و دادند منتها عمو چفيه را از من گرفت تا ببرد خانه و به 3 قسمت تقسيم كند و سهم هر كس را برايش بياورد، اما برد كه برد و ديگر نياورد. البته 5 سال بيشتر نگذشته و احتمالا هنوز دارد دنبال قيچي مي‌گردد (با خنده)‌ آقاي جمشيدي هم خودكار آقا را به عنوان يادگاري گرفت.

با خاله و عموسازي‌هاي رايج در برنامه‌هاي كودك موافقي؟

نه. زيرا اين عمو و خاله‌هاي تلويزيوني ممكن است ذهنيت بچه‌ها را نسبت به عمو و خاله‌هاي واقعي خودشان عوض كند، مثلا امكان دارد بچه به عمو يا دايي خودش گير بدهد كه چون عمو فلان در تلويزيون اين كار را مي‌كند، شما هم بايد بكني و... نكته جالب ديگر اين كه عمو پورنگ هم از اول به عنوان عمو به تلويزيون نيامده و خود بچه‌ها در ارتباط‌هاي تلفني اين عنوان را جلوي اسم پورنگ گذاشته‌اند و به مرور جا افتاده است،‌ اما مجري‌هاي الان از همان ابتدا عمو و خاله و... هستند.

خودت چند عمو داري؟

4 عمو، يك پسر عموي 3 ساله به نام ياسين و 2 دختر عمو دارم.

به پاي عمو پورنگ مي‌رسند؟

بله، عموهايم به همين مهرباني هستند و خيلي دوستشان دارم.

اين روزها هم كه روي آنتن نيستيد همچنان با عمو پورنگ همكاري؟

آره. در كار جديدي كه قرار است همين روزها تحت عنوان شبكه كودك پورنگ به صورت دي‌وي‌دي در شبكه نمايش خانگي پخش شود، حضور دارم. كار بسيار خوب و جالبي است و علاوه بر كليپ‌هايي كه در اين سال‌ها براي بچه‌‌ها خوانده‌ايم، يك نمايش جديد هم در آن گنجانده‌ايم.

صداي تو بهتر است يا عمو پورنگ؟

صداي عمو شناخته شده‌تر است و صداي من كمي جيغ و كودكانه‌تر، پس وقتي آهنگ‌هاي شاد و شش و هشت مي‌خوانم، بيشتر به دل بچه‌ها مي‌نشيند.

اين صداي خوب از كجا به تو رسيد؟

نمي‌دانم. آموزش خاصي در اين زمينه نديده‌‌ام. البته قبل از اين كه خواننده شوم، مداح بودم. مراسم زيارت عاشوراي مدرسه را خودم مي‌گرداندم و ايام محرم هم در تهران و ساوه نوحه مي‌خواندم.

روضه هم مي‌خواني؟

براي خودم آره، اما در هيات، خجالتي هستم و رويم نمي‌شود.

خب براي ما و بچه‌ها و بزرگ‌ترهايي كه تا اينجاي مصاحبه لطف نگاهشان را از حرف‌هايت دريغ نكردند كه مي‌تواني يكي از شعرهايت را بخواني.

(مي‌خندد)‌ سوال‌هايتان تمام شد؟

بله.

ابتدا روز دانش‌آموز را تبريك مي‌گويم و به همه آنها كه شايد با اكراه به مدرسه مي‌روند، مي‌گويم آش كشك خالته، بخوري پاته نخوري پاته. پس چه بهتر با ميل بخوريم زيرا موفقيت كه سرنوشت محتوم ماست محقق نمي‌شود جز با درس و درس و درس. خيلي شعاري شد؟!

حقيقت را گفتي. شعرت را بخوان كه صفحه پر شد!

دلم مي‌خواهد شعر آقا سلام را كه براي حضرت بقيه‌الله (عج)‌ خوانده‌ام با هم زمزمه كنيم به اين اميد كه مورد لطف و عنايتشان قرار بگيريم:

آقا سلام، سلام آقاي خوبي‌/‌ خورشيد من! كي مي‌رسي؟ جمعه شبي، غروبي‌/‌ بابا بزرگ مي‌گه مياي تويي كه غرق نوري‌/‌ يه لحظه حس نمي‌كنم حتي يه لحظه دوري‌/‌ بابا براتون جمعه‌ها يه نذر خوبي داره‌/‌ هميشه فانوس مي‌بره تو كوچه‌ها مي‌ذاره‌/‌ اسم پر از مهر تورو كه مي‌شنوه يه موقع‌/‌ گوشه چشماي مامان هميشه اشك شوقه‌/‌ يه عالمه پير و جوون چش براهت نشستند‌/‌ يه دنيا عاشق، همه شون منتظر تو هستند‌/‌ چشم و چراغ ما بيا، حل كن تو مشكلا رو‌/‌ خورشيد من بيابيا روشن بكن شبارو.

جام جم

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده