آنچه دیگران می خوانند:
با سلام،دختری 25 ساله هستم،دانشجوی ترم آخر کارشناسی ارشد فناوری اطلاعات آخرای سال دوم دوره ی کارشناسی بودم،که در دانشگاه با آقایی آشنا شدم.ایشون در محیط دانشگاه شاغل بودن(دارای یک شرکت طراحی دکوراسیون داخلی هستن) و خودشون تحصیل نمی کردن و دارای مدرک کاردانی گرافیک هستن و 32 سالشونه.از همون شروع آشنایی،به من پیشنهاد ازدواج دادن و از اونجایی که نه من و نه ایشون سابقه ی هیچ دوستی و یا رابطه ای با جنس مخالف نداشتیم،غیر از این هم برای هیچ یک از ما،قابل پذیرش نبود.
در این 2سال باقیمانده از دوره ی کارشناسی رابطه ای خیلی صمیمی و در حد متعارف داشتیم،در حدی که علاقه و وابستگی ما به هم روز به روز بیشتر می شد.بنا به اصرار این آقا هم واسه ارشد خوندم و شهر دیگری قبول شدم.آلان هم 2 سال از اون زمان میگذره و تو این مدت از طریق تماس تلفنی روزانه با هم در ارتباط بودیم و فقط یک بار موفق شدیم همدیگرو دیدیم.با این وجود تو این مدت هیچ برخورد بد و نا مناسبی از این آقا ندیدم وخیلی مهربون و با محبت هستن.شدیدا بهش علاقه دارم و این عشق و علاقه دو طرفه ست.
از اونجایی که دیگه درسم رو به اتمام است،مدتی ست بهشون اصرار میکنم که زودتر برای خواستگاری اقدام کنن ولی ایشون از من وقت بیشتری خواستن تا اینکه چندروز پیش دلیل این درخواستشون و مشکل سر راه رو داشتن فرزند اعلام کردن.ایشون آلان به من گفتن که تو سن 20 سالگی ازدواج کردن و دارای دو فرزند 10 و 6 ساله هستن و به دلیل خیانت همسر سابقشون و داشتن رابطه با مردی دیگر،پس از اطلاع حدود 6سال پیش جدا شدن.(یعنی 2سال قبل از آشنایی ما باهم)
آلان شرایط روحی بسیار بدی دارم،هم خودم و هم اون آقا.
به من میگن دلیل اینکه این همه مدت نتونستن حقیقت رو بهم بگن،این بوده که میترسیدن منو از دست بدن و دنبال راهی بودن که متأسفانه وجود نداره و هر بار که تلاش میکردن بگن موفق نمیشدن،آلان با وجود اینکه عاشقانه منو میخوان،از خودخواهی خودشون میگن و اصرار دارن که من احساسی تصمیم نگیرم و عاقلانه برم دنبال زندگیم. البته چندین مرتبه به من گفته بودن که چیزایی هست که اگه مطرح بشه احتمال اینکه منو از دست بدن زیاده ولی من با اینکه همیشه ته دلم نگران بودم واما اخلاق و رابطه ی خوبش با من،امیدوارم میکرد.
با نگفتن این مسائل واقعا به من بدی کرده و با خودخواهی تمام منو این 4سال بازی داده ولی با اینکه این مسائل رو میدونم باز نمیتونم فراموشش کنم و هنوز عاشقانه دوستش دارم،ایشون هم همین حس رو به من دارن.
آلان نمیدونم تصمیم درست چیه،با توجه به اینکه خودمو میشناسم آدم بسیار احساسی و مهربونی هستم،میخوام هنوز رابطمو با اون آقا ادامه بدم.با وجود اینکه میدونم که فاصله ی خیلی زیادی بین ما هست.
از لحاظ خانوادگی هم،خانواده ای فرهنگی و تحصیل کرده ای دارم و میدونم که با مخالفت شدید اونا مواجه میشم.
واقعا نمیدونم چه کاری درسته.
ترک کردن اون آقا که تقریبا برام غیر ممکنه و یا ادامه دادن و ازدواج کردن که اون هم به شکل دیگه ای واسم غیرممکن شده.
لطفا بهم کمک کنید،به کمک شما شدیدا نیاز دارم
با تشکر
پاسخ
سلام
اول از همه باید بگم ادامه دادن رابطه به صلاح شما نیست. وقتی شما می گی اهل رابطه نیستی، رابطه به قصد دوستی رو در ذهنت میاری. در حالی که آسیب فقط برای این نوع رابطه نیست؛ بلکه رابطه ولو به قصد ازدواج هم که باشه ضررهائی داره؛ چون آینده این رابطه مشخص نیست و معلوم نیست بتونین با هم ازدواج کنین یا نه و اگه این ازدواج به هر دلیلی مثل مخالفت خونواده که خودت هم حدسش رو میزنی، سر نگیره اونوقت برای فراموش کردن طرف ضربه روحی بدی میخوری. ولی اگه از همین الان رابطه رو قطع کنی و بعد تصمیمت رو بگیری، راحت تر میتونی فراموشش کنی.
اگه شما با هم تناسب های لازم رو داشته باشین، تنها مشکل شما وجود دو فرزند ایشونه؛ که این بر فرض قبول خانواده، کاملا به شما بستگی داره. یعنی اگه بتونی این وضعیت رو تحمل کنی و اول زندگیت رو با دو تا بچه شروع کنی، مشکلی برای ازدواج وجود نداره. البته به شرط اینکه بچه هاش رو ببینی و بتونی اونا رو قلبا قبول کنی و اونا هم تو رو قبول کنند و بپذیری که مثل یه مادر تمام کارهاشون رو انجام بدی و تربیتشون کنی و با سختی هاشون بسازی، برای اینکه بفهمی می تونی این کار رو بکنی یا نه می تونی مدتی باهاشون رفت و آمد داشته باشی تا بیشتر مساله برات ملموس بشه. البته باید بگم این کار کمی سخته و لذا باید بیشتر فکر کنی و از روی احساس تصمیم نگیری.
از طرفی رضایت خانوادت هم باید همراه این ازدواج باشه. بنابراین اول خودت تصمیمت رو بگیر ببین میتونی این وضعیت رو تحمل کنی یا نه. اگه نتونستی که بهتره کلا قیدش رو بزنی و به فکر ازدواج با فرد دیگه ای باشی. ولی اگه با این قضیه مشکلی نداری، به طرف بگو من خودم مشکلی ندارم ولی نمیدونم خونوادم این ازدواج رو قبول میکنن یا نه و تصمیم اونا تعیین کنندست. لذا بهتره هر چه زودتر تکلیف رو مشخص کنی و رسما اقدام کنی ببینیم به تفاهم میرسیم یا نه. اگه رسیدم که ازدواج میکنیم ولی اگه خونواده تحت هیچ شرایطی قبول نکردن چاره ای جز اینکه همدیگه رو فراموش کنیم نداریم.
از اون طرف برای راضی کردن خونوادت میتونی باهاشون صحبت کنی و بگی اونی که میخواد یک عمر زندگی کنه منم و من باید چنین زندگی رو بپذیریم که میپذیرم.
اینجوری زودتر تکلیف هر دوتون مشخص میشه و از این سردرگمی بیرون میاد و بهتر میتونید برای آیندتون تصمیم بگیرید. چون ادامه دادن رابطه نه تنها مشکلی رو حل نمیکنه بلکه مشکلات رو بیشتر هم میکنه.
اما اگه به هر دلیل نشد یا نخواستی ازدواج کنی باید فراموشش کنی و اگه خواستگار داشتی ردش نکنی و به خودت بقبولونی که این رابطه درست نبوده و اگه فراموشش نکنم اینده ام تباه میشه.
پیروز و سربلند باشید
دیدگاهها