دو سال پیش تو دانشگاه با پسری آشنا شدم

یک نت ـ من دختر 24 ساله‌ام. دو سال پیش تو دانشگاه با پسری آشنا شدم که یک سال از من کوچیکتره. هردو فوق لیسانس هستیم. من کارمندام و شغل خوبی دارم ولی ایشون تازه درسشونو تموم کردند و سربازی نرفتند. شدیداً به هم علاقه مند هستیم بطوری که طی این دوسال بارها خواستیم از هم جدا شیم (البته پیشنهاد از جانب من بوده) ولی نتونستیم.
دوست پسر

من دختر 24 ساله‌ام. دو سال پیش تو دانشگاه با پسری آشنا شدم که یک سال از من کوچیکتره. هردو فوق لیسانس هستیم. من کارمندام و شغل خوبی دارم ولی ایشون تازه درسشونو تموم کردند و سربازی نرفتند. شدیداً به هم علاقه مند هستیم بطوری که طی این دوسال بارها خواستیم از هم جدا شیم (البته پیشنهاد از جانب من بوده) ولی نتونستیم.

خانواده ایشون در جریان هستند و موافق ولی خانواده من در جریان نیستند. البته مادرم تا حدی میدونن ولی بدلیل اینکه موقعیت من بهتر از ایشونه و اینکه خاستگارای با موقعیت خوب دارم و تکلیف کار و سربازی ایشون مشخص نیست و پشتوانه مالی خوب ندارن و همچنین بدلیل دوری راه مخالفند. وضعیت مالی خانواده من خوب ولی خانواده ایشون متوسطه. من با همه این مشکلات کنار اومدم. فقط یه مشکل داریم. اونم انتخاب محل زندگیمونه.

من آدم فوق العاده احساساتی هستم و میدونم دور از خانواده و مخصوصا مادرم نمیتونم. ایشون هم بخاطره آینده شغلی و پیشرفت و حمایت پدرشون نمیتونن بیان شهر من. بارها منو راضی کردند. مسافت سه ساعته بین شهرامون هست ولی هرچی فکر کردم دیدم نمیتونم طاقت بیارم چون دوران تحصیلم که دور از خانواده بود برام خیلی سخت گذشت. از طرفی نمیتونم به این رابطه پایان بدم چون اصلا نمیتونم فراموششون کنم و به کسی که قراره در آینده باهاش ازدواج کنم خیانت کنم. لطفا منو راهنمایی کنید

***جواب

سلام

اینکه شما می‌گی نمی‌تونم طاقت بیارم شاید بخاطر اینه که زندگی بعد ازدواج رو با دوران تحصیلت مقایسه می‌کنی که بخاطر دوری از خانواده خیلی بهت سخت گذشت اما باید عرض کنم این مقایسه درست نیست چون رفتن به شهر همسر بعد ازدواج با تحصیل در شهر دیگه بسیار متفاوته چون اولا: با ازدواج، تکیه گاه دختر از خانواده به همسرش منتقل می‌شه یعنی قبل ازدواج دختر اتکاش به پدر مادرشه اما بعد ازدواج همسرش رو حامی و پشتیبان در ناراحتی‌ها و مشکلات می‌بینه و در نتیجه ارامشش تا حد زیادی به بودن در کنار همسره نه پدر و مادر، ثانیا: وقتی در شهر دیگه بودی دلبستگیت به پدر مادرت بود که در شهر دیگه بودند و در اون شهر دلبستگی نداشتی اما وقتی ازدواج می‌کنی در شهری که هستی دلبستگی داری که علاقه به همسره پس جایی که عشقت اونجا است بهت خوش می‌گذره ثالثا: در شهر غریب منزلگاهی نداشتی که بهت تعلق داشته باشه اما در شهر همسر، منزلی داری که به خودت تعلق داره و درش احساس ارامش می‌کنی رابعا: بخاطر وجود خانواده همسر که باهات انس می‌گیرند و بهت محبت می‌کنند احساس تنهایی نمی‌کنی بر خلاف اون شهر که فامیلی نداشتی خامسا: بعد ازدواج مثل ایام تحصیل به کار سختی مثل درس خوندن و امتحان دادن مشغول نیستی که سختی موندن در شهر محل تحصیل رو مضاعف کنه

پس بعد ازدواج بخاطر تکیه به همسر، و دلبستگی به او، و انس و محبت خانواده‌اش، و داشتن منزل و محل ارامش، و نداشتن مشغولیت سختی مثل درس خوندن، زمینه احساس ارامش در شهر همسر برات فراهمه مواردی که هیچ کدومش در زمان تحصیلت در شهر دیگه نبود پس مقایسه شهر تحصیل با شهر همسر کاملا نادرسته

البته شکی نیست که در کنار پدر و مادر نبودن دلتنگت می‌کنه اما هیچوقت اونقدر نیست که زندگی رو برات طاقت فرسا کنه چون بر خلاف ایام تحصیل که درگیر درس بودی می‌تونی با هماهنگی همسر هر وقت بخوای و تا هر زمان که بخوای به شهر پدر مادرت بری و پیش اونا بمونی تا دلتنگیت برطرف بشه مگر اینکه این قدر ادم حساسی باشی که چند روز ندیدن پدر و مادر برات غیر قابل تحمل باشه که با توجه به اینکه چند سال بخاطر تحصیل از اونا دور بودی بعید به نظر می‌رسه که این طور باشی

ولی بازم محض اطمینان عرض می‌کنم اگر بازم می‌ترسی که نتونی تحمل کنی با خودت فکر کن و ریشه سختی ایام تحصیل رو مشخص کن که ایا سختی ایام تحصیل بخاطر دلبستگی تو به پدر مادرت بوده یا اینکه سخت بودن اونجا بخاطر مواردی که عرض کردم مثل شرایط سخت محل تحصیل و نداشتن انس و الفت و دلبستگی عاطفی بوده که اگر اولی بوده باشه یعنی دلتنگی عامل سختی بوده و فکر می‌کنی با نقاط مثبت شهر همسر هم قابل جبران نیست در این صورت بهش جواب رد بده اما اگر علت اصلی سختی دوری از پدر مادر نبوده بلکه شرایط سخت اون محل موجب سختی شده در این صورت بهش جواب مثبت بده چون شرایط خوب شهر همسر زندگی رو برات لذت بخش و حتی سختی دلتنگی نبود پدر و مادر رو هم کم می‌کنه

موفق باشید

منبع:www.jonbeshnet.ir

امتیاز: 
هنوز رایی ثبت نشده

دیدگاه‌ها

بیخیالش شو برو یکی از همشهریاتو انتخاب کن.بخاطر پولت که مختو زده
درسته چیزی ک زیاده همسر خوبه دوری مشکلات خودشو داره با همشهری ازدواج کنی بهتره محبت هم بعد ازدواج میاد منطقی فکر کن نه احساسی
باید امتحانش کنی ببینی مرد زندگی هست یا نه. واقعا عاشقت هست یانه اگه بود شک نکن و برو اگه به خاطر پول میخواستت شک نکن میومد توی شهر خودت باهات زندگی کنه این یه تجربه شخصی منه ایشالا به هم برسین